۸سال ازدواجکردم کلا تهران بزرگ شدم تو ۱۸ سالگی ازدواج کردم ازدست خانوادم ... چون اذیتم میکردم از دبیرستان دیگه میخواستن من برم خسیس بودن بخیل بودن منم رفتم ... تو۸ سال ازدواجم دیگه آبرومو جلو شوهرم بردن نه زنگ میزدن نه سر میزدن طلبکار بودن هر چی من حرف زدم شوهرم حرف زد درست نشدن آخرش کار به دعوا رسید دیگه دیدم اگه تهران بمونم با این رفتار خانوادم شر میشه ممکنه شوهرم ولم کنه یا اتفاقی بیفته آبروم بره تصمیم گرفتیم بیایم شمال ... ۹ ماهه شمالم نه اومدن حتی موقع اسباب کشیمم نبودن خیلی بیخیال اصلا وقتی گفتم دارم میرم نگفتن نرو حتی گفتم چند روز دیگه میرم بوسمم نکردن خیلی خشک خودم دست دادم و رفتم ... یه چندبار زنگ زدن بیشتر خودم ... رفتم تهران بهشون سر زدم دیدم باز دلمو شکستن دیگه عید نرفتم الان مشکل اصلیم اینه که خانواده شوهرم هی میگن بابات چرا نمیاد تو چرا نمیری گریمم گرفته ... اگه تهران میموندم جنگ و دعوا طلاق میشد حالام رفتم شمال پیش جاریام و خانواده شوهرم که بابام نمیاد نمیره من نمیرم حرف شده ... منم میگم مسافرتی نیستن نمیان منم نمیرم چون شوهرمو تنها نمیونه سخته براش ... ولی چیکار کنم چی بگم در هر صورت داره آبروم میره انگار چرا خانوادم باید تا آخر عمر این کارشون شخصیت منو کوچیکه کنه تا دیروز کسی خبر نداشت الان میترسم گندش در بیاد من بی پدر مادرم بچه ها چیکار کنم ... بنظرتون مهم نباشه حرف مردم برای من یه چی بگین کم آوردم میموندم مساوی طلاق و جنگ رفتمم شمال حالا فامیل و جاریام میپرسن شده برام سختو مشکل شما بهم بگید عید تنها بودم باهاش هی رفت مادرشوهرم تو مغزم با مادرشوهرمم دعوا کردم گفتم من نمیرم نمیام شما چیکار داری هی هر ماه میپرسی برو چرا نمیان خانواده من اهل مسافرت نیستن منم نمیرم پسرت نمیخواد رو اعصاب من چرا راه میرید دیگه یه ماهه ساکت شده تابحال آتو نداشت انگار الان داره من چه کنم سپاس از شما که تا اینجا حرفامو خوندین دل داریم میدین
کجای شمالی
منم تازگی اومدم شمال
برو سر بزن خودت تنها برو و کم بمون و برگرد
هر موقع پرسید الکی بگو هفته پیش چند روز رفتم و برگشتمیا ماه پیش اینجا بودن و اینا الکی با شوهرت هماهنگ کن دوربین که نبسته
بگو آره اونا اهل سفر نیستن حالا زنگ زدم گفتم مادرشوهرم اینا هی میگن شما به ما سر نمیزنین از وقتی مادرم اینا اینو شنیدن تصمیم گرفتن بیان یکماه خونه مون بمونن
اونجوری دیگه عمرا سوال کنه
اگه میتونی رو شوهرت حساب کنی هرماه یا دوماهی یکبار الکی بگو دارم میرم خونمون از پدر و مادرم خبر بگیرم چند روز از خونه بیرون نرو تا ول کنن
الکی بگو رفتم .گاهی هم برو . بعضی وقتا هم بگو فلان چیز رو فرستادن یا زنگ زدن. به اونا چه مربوطه.
با شوهرت هماهنگ باشید.هروقت پرسیدن بگو دوسه روز پیش اومدن و رفتن.از کجا میخاد بفهمه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
