اگه مادرشوهرم زنگ زد چجوری باهاش صحبت کنم

منم یه دوماهی نرفتم،برادرشوهرم که از زنش جداشده،از شوهرم پرسیده چرا نمیاین

شوهرم گفته برای فلان چیز

اونم اومد خونمون باهام صحبت کرد که بگو از چی ناراحتی،تا تو نگی کسی نمیفهمه،بعدشم قبلا هر کاری کردی هرجوری بودی،الان نباش

میدونم درست میگه ولی هنوز نتونستم سر گلایه رو باز کنم

روز پدر و مادر که نرفتم وای روز عید به اصرار مامانم رفتم ولی روبوسی نکردم

از دور دست دادم ،کلی جا خوردن

ولی خیلی دوست دارم بتونم مثل شما حرفمو بزنم

باید دلو به دریا بزنم و از یک جایی شروع کنم تا روم باز بشه

حالا منم خواستم قدم اولو بردارم و پشت تلفن به مادرشوهرم گله کنم که اینجا همه میگن،هیچی نگو😐😔

تو نی نی سایت همه میخان خانواده شوهر رو دور کنن ،من نمیدونم چرا ناراحتم ک ازم دورن

واقعا قدر داشته هامو نمیدونم

شوهرم اینقدر خوبه که خدا میدونه

خانواده خودم همین طور

فقط از دست مادرشوهر و پدرشوه م اذیتم که البته پدر شوهرمم اون سیخ میزنه و یادش میده وگرنه خودش فکر نکنم اونقدر باسیاست باشه

میدونی کلا اخلاقم یه جوریه دوست دارم همه باهم خوب باشن

رفتو آمد کنن،ناراحتم از اینکه یکی اینجوری باشه

بخدا دلش از سنگه

بدجنسه اصلا وبسیار مغرور

حالا به قول شما زیادی جدی گرفتمش

باید یکم رو خودم کار کنم

آره 

تصمیم دارم بگم

وگرنه خیلی احساس بیعرضه بودن بهم دست میده

باید شروع کنم و همه کاراشو بگم

آخه یه بار مادرشوهرم چشمشو عمل کرده بود،من رفتم که جمش کنم،جاریمم اومده بود،اون روز بیشتر از هر دفعه بچه هامون سروصدا کردن بعد مادر شوهرم اومد به من گفت یک کدومتون واستین

پیش دوتاییمون نگفت ،فقط به من گفت

خب یعنی خیلی محترمانه منو رد کرد

منم اومدم خونه تا اون جا یم جمش کنه

بعد دوروز زنگ زدم احوالشو بپرسم که گفت اون یکی هم بعد رفتن من رفته و اصلا پایین نیومده،طبقه بالا میشینه

گفتم میخاین که بیام

گفت نه نمیخاد دستت درد نکنه،چند بارم گفتم،گفت نه

بعد الان که صحبتش میشه،یه جوری صحبت میکنه که انگار من نرفتم جمش کنم و منم هیچوقت نگفتم که منو نخواستی که دورت باشم وگرنه تا تهش میموندم بخدا

کلا من آدم دست و پایی هستم

نه

خانواده من واقعا خوبن،مهربونن

همیشه میگفتم کاش خانواده شوهرم خوب بودن ،خانواده خودم اینقدر بی عاطفه بودن

چون ادم از خانواده خودش هر چقدرم بد باشن،نمیگذره

وای خیلی خوبه که خانواده شوهر خوب باشن

الان یکی از عروسامون همینجوریه

خانواده مارو بیشتر از خانواده خودش دوست داره ولی خانواده خودش رو هم با تمام بدیاشون،ول نکرده

چون ته تهش خانوادشن دیگه

مادرشوهر من خیلی باسیاسته

مثل بعضیا نیست جلو جمع تیکه بندازه که بتونی جوابشو بدی

مار هفت خخطیه که لنگه نداره

همچین نیشت میزنه که فقط به خودت میپیچی

تو فامیلم جوریه که جلو پاش بلند میشن اینقدر که چهره خندون و موجهی داره

خیلی پرکرده و باسیاسته

من هیچی نیستم جلوش ولی باید شروع کنم و از عهدش بر بیام

اتفاقا مادرشوهر منم همینه😂

پس قشنگ میفهمی چی میگم

چهره آروم،نماز خونه،خنده رو

ما باهم همسایه بودیم

منو داداش کوچیکا عاااااشقش بودیم هاااا😂

الانم داداشام خیلی دوسش دارن چون نمیدونن چیه لامصب

فیلم ملکوت رو اگه دیده باشی

زن اون آقایی که رفت تو کما،،،،که دامادش وصیت نامه رو به نفع خودش عوض کرد

مادرشوهر من از لحاظ قیافه و آرامش،اون خانمست😂