میدونی چهار سال پیش یکی شده بود شبو روزم یعنی شده بود تمام من خیلی تلاش کردم خانواده اش قبول نمیکردن خانواده منم همینطور دیگه تصمیم گرفتیم بعد چند سال از هم جدا شیم و اینطور شد که هروقت بهم میگن زن بگیر میگم خودتون برید بگیرید من قبولش میکنم
اره خیلی فکرش بکن کسی که به خاطر یه قهر کوچیکش ساعت ها توراه بودم تا فقط از دور ببینمش و بتونم از دلش دربیارم فکرش بده یاد اون روز میوفتم هم ذوق روزایی که داشتم دارم هم حسرت چیزایی که از دست دادم
میدونی صبا اون روز که قهر کرده بود جواب تلفن نمیداد مث دیونها شده بودم مرخصی گرفتم از تهران رفتم همدان ۲ شب بود رسیدم 🤣🤣🤣 بیدار موندم تا صب شد باورش نمیشد رفتم شهرشون 😅بعد که از کوچشون عکس دادم بهش مث فشنگ پرید دم در ولی خب نمیشد برم پیشش به خاطر خانوادش چه روزی بود 😍