اولین بار توی یک مهمانی دیدمش ..سبزه قد کوتاه چشمان ریز و لوچ
با لباس سرخ آبی که اصلااا به او نمی آمد….
لبخند داشت
راستش نشناختمش
تعریفش را شنیده بودم
مهلقا خانوم مهلقا خانوم
خانوم خانوم از دهانشان نمی افتاد
چنان با آب و تاب از او حرف میزدند که دلم میخاست حتما یک نظر ببینمش!
خودش نمی آمد من راهم دعوت نکرده بود
جاری ام بود
سنم کم بود و معیار سنجش آدم ها برایم قیافه بود و شیک پوشی و …
لباس قشنگ بود اما خب برآینده ی مه لقای ته ذهنم نبود
قیافه آش هم که چنکی به دل نمیزد
برادر شوهرم سرطایفه ی خاندانشان بود
و خوشتیپ و سرشناس و آداب دان
اولین بار توی روستای پدری همسرم دیدمش
وقتی عمه ی همسرم برای اولین بار دعوتمان کرده بود
روبه رویم ان طرف سفره نشسته بود
توی گوشخواهر شوهرم پچ زدم این کی؟
خندید از قصد بلند
خجالت کشیدم
بدبون خجالت با بدجنسی گفت جاریت و نمیشناسی یعنی؟مهلقاست دیگه!
از کجا باید میشناختم ؟اصلا ندیده بودمش
اوهم که این مکالمه را شنید اهسته خندید و گفت
جاری بزرگتم عروس خانم
خجالت زده سرتکان دادم
تازه هجده سالم شده بود نه مثل هجده ساله های الان
شبیه بچه ها بودم زرنگ نبودم
چند وقت بعد به خواهر شوهرم از روی سادگی گفتم
چطور برادرت با ان سال و کوپال با این زن سر میکند؟
اصلا خوشگل نیست
به او برخورد
تندو تیز گفت چشه مگه؟خیلی ام خوشگل تازه اخلاق و رفتارش زبان زد مهمون دار با سیاست
عاقل
یک زن حسابی
اینهارو یک جوری گفت که انگار من هیچ کدام از اینها نیستم
همه از او تعریف میکردند
از دست به خیر بودنش
از آدم شناسی آش
از کلاس و پیاز و متناتش
از قیافه و لباس و مبادی آداب بودنش
دفعه های بعد که دیدمش شیک پوش تر بود
دورش شلوغ تر از همیشه بود
خوشگل تر شده بود
پوستش هم روشن تر بود از بس همه خوب میگفتن دلم میخاست من هم توی جمعش باشم
وقتی اورا صدر مجلس مینشانند
وهمه منتظر گوشه چشمی از او برایش به به و چه چه میکنند
ولی هرقدر که من نزدیک میشدم او دور میشد
مه لقا خانم مهربان با من سر لج افتاده بود
من عروس کوچک خانواده بودم
و همه جاری ها کمکم ۱۵سالیاز من بزرگ تر بودند
حرف که میزدم با یک حالت بی حسی به من نگاه میکرد که حرفم را یادم میرفت
از یک طرف شوهرم که مدام میگفت برو دیدن مه لقا عاقل است چیزی یاد میگیری
آداب میفهمی
بیچاره نمیدانست که مه لقا شده روز و من شده ام شب فراری
و همچنان یکی توی چشم و یکی خاموش
نمیدانم چرا همه از او خوب میگفتند و من خوب نمیدیدم
دفعه های بعد اورا زیبا میدیدم متین موقر با سیاست
عاقل و عاقل
ولی مهربان نه
ده سال از آن زمان میگذرد
ومه لقا همچنان نور چشمیست و من توی انزوا
راستی ایراد کار کجا بود
خواهر شوهرم بعد از آن نور چشمی مه لقا شد
وقتی مه لقا با من سر لج افتاد همه لج کردند
این تاوان حماقت نوجوانانی ؟یا مه لقا خوب نیست؟