دوستان من تو مغازه نشستم بعد مثل اینکه امشب دوست دوست علیه من اصلا خبر نداشتم بعد فکر میکردم بچه ها میرن در خونه ها دیگه نمیدونستم در مغازه هم میان بعد از وقتی باز کردم تاحالا کلی بچه اومده گفتن دوست دوست علیه گفتم چیزی ندارم بعد یه دختر بزرگ یعنیا دختر بزرگ! اومد داخل مغازه گفت دوس دوست علیه گفتم عزیزم چیزی ندارم قیافش یجوری کرد و هنوز پاشو نذاشته بود بیرون با یه لحنی و جوری که من بشنوم به مامانش یا دوستش ک بیرون بود گفت چیزی نداره گدا هستن ، اون گدا هستنو خیلی با لحن بدی گفت تازه هنوز پاشو نذاشته بود بیرون من اولین باره کسی بهم اینجور میگع خیلی دلم شکست همون لحظه میخواست اشکم بیاد