یه رمان خوندم قبلا اسمشو الان یادم نمیاد الان اسمش رو میخوام
داستان در مورد دخنری به اسم اسمان هست که.از ترکیه برمیگرده و با خیانت خواهرش ستاره و سفید نامزدش مواجه میشه و به داییش پناه میبره بعد از چند سال به یه پسر به اسم کیان که وکیله و کافه داره آشنا میشه کسی میدونه این رمان چیه
سلام ی رمان بود دوتا خواهر دوقلو بودند که یکی شون شروشیطون بود اون یکی مظلوم و ساکت خواهر شیطونه میره بانامزدخواهر مظلومه ازدواج میکنه و از اون طرف کسی که میخواسته با اون خواهر شیطونه ازدواج کنه اون یکی خواهره رو مجبور میکنه ک به خلطر حفظ ابروش با اون ازدواج کنه. کسی میدونه اسمش چی بود؟
سلام بچه ها یه رمان خوندم دختره نامزد داشت بعد براش پاپوش دوختن که به نامزدش خیانت میکنه بعد خواهرش خودکشی میکنه و دختره کلا از خانواده ترد میشه خودش کار میکنه خرجشو در میاره وخانوادش باهاش بد رفتاری میکنن تو هیچ جمع خانوادگی نمیبرنش که بعد ثابت میشه دختره بی گناه بوده من اسم این رمانو میخوام یکی کمکم کنهههههه😭😭😭
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ی رمان خونده بودم درمورد دوتادختر با پدر مادرش که قبلا پولدار بودن بعد بخاطر یه کلاهبردار ورشکست میشن میان محله پایین شهر بعد یکی از دوستای باباهه راهش تو خونه باز میشه و کم کم عاشق مامانه میشه 🤦🏻♀🤦🏻♀بعدش باباهه رو میاره توفاز اعتیاد و اینا خلاصه معتادش میکنه که اینطور به مامانه نزدیک بشه ولی مامانه خداروشکر پا نمیده یه شب فکرکنم توخونه داشتن مشروب و... فکرکنم به مادره تجاوز میکنن مادره دق میکنه میمیره تاروز بعد جنازه مادره اونجا بود البته قبلش مامانه دوتا دختراش رو تو یه اتاق میندازه و درم قفل میکنه خلاصه صبح دخترا میان میبینن مامانه مرده (دختر کوچیکه خیلی شبیه مامانه بوده )خلاصه باباهه میاد دخترا دوباره خودشون رو قایم میکنن بعد باباهه به دختر بزرگه میگه باید ساقی بشه خلاصه ساقی میشه باباهه خیلی مشروب میخوره و قمار میکنن بعد باباهه چون پول نداشت سردختر بزرگه قمار میکنه میبازه دختربزرگه که میفهمه نمیتونست فرار کنه ولی خواهر کوچیکه رو میندازه تو کمد بهش میگه حق نداره بیاد بیرون خلاصه اون شب چهار مرد به خواهره تجاوز میکنن دختره هم میمیره صبح که باباهه بیدار میشه میبینه اینا مردن چند دقیقه گریه میکنه بعد مادر و دختر رو تو باغچه دفن میکنه دختر کوچیکه دعوا میکنه بهش میگه ببریم بهشت زهرا اون میگه پول ندارم و..... ازاینجادیگه اوج داستان شروع میشه در مور دختر کوچیکه🤣🤣🤣🤣🤣اسم دختر کوچیکه هم شمیم بود
حالاببینید خوندین یان؟خیلی قشنگ بود میخوام دوباره بخونم ولی یادم نیست اسمش🤦🏻♀🤦🏻♀🤦🏻♀
من یه رمان خوندم دختره با یه پسره نامزد بود نامزدیشون بهم میخوره پسره میره دختر عمه اون دختره رو می گیره یه دخترم دارن اگه اشتباه نکنم اسم پسره سهیل بود دختره باباش مرده بود مامانش و مامان بزرگش و خاله مامانش تو شیراز زندگی می کردن دختره میاد خونه پدربزرگش زندگی می کنه
سلام بچه ها دنبال ی رمانی میگردم که پسر داستان ی شخصیت معروفی داشت و دختر داستان عاشق پسره بود و پسر متوجه نشده بود کم کم پسره وابسته دختره میشه عاشقش میشه اما عشقشو بیان نمیکنه چون فکر میکنه احترامه یا اهمیت دادن نه عشق
ی رمانی بود اسم شخصیت زنش پناه بود ی زندگی خوب و شادی با شوهرش داشت ولی بعدا شوهرش بهش خیانت میکنه و بعد مدتی ازش جدا میاشه بعد کم کم با کیان صمیمی میشه و تو شرکتشون کار میکنه و با کیان صیغه میکنن بعد مشخص میشه عموی کیان بابای اصلیشه و ... اسمشو اگ میدونین لطفا بگین