امروز من و دفتر خاستن داییم و مدیر باهام صحبت کردن یکی از دوستام خانوادش مشکل داره میگن از اون تاثیر گرفتی
من نمیفهمم ب اونا چ ربطی داره همش سرشون تو زندگیمه
ی مدت در اتاق و قفل میکردم تا اذیتم نکنن امروز دیدم کلید و برداشتن بخدا خسته شدم از دستشون منم آدمم دل دارم
همیشه چشام اشکیه
خیلی بیروح و بی حس شدم خواب و خوراک ندارم
ی اینو نمیزارن تنها سوار شم گوشیمو چن وقت ی بار میگیرن
حال این روزام اصن خوب نیس
مشاورم رفتیم تغیری نکرد
ادعای نگرانی میکنن ولی فقط نگران خودشونن
کاش میتونستم از دستشون راحت شم ...