الان مثلا من هرکاری کنم این خالم دخترش رو مجبور میکنه همون کار رو بکنه . در کل توی خانواده ما دختراشون میگن گیجن یعنی تنها یه اداره نمیتونن برن و کلا از پس خودشون برنمیان . یه بار داییم با دخترش دعوا کرده بود میگفت ببین اون خودش کلاس داشته باشه میره و میاد و مدرسه هم همینطور و خیلی تعریف داده بود حال ندارم بقیش رو بگم بعد این خالم اونجا بوده خیلی زورش اومدع بود باز حرفه منو پیش داییم زده بود . الان مامانم هر روز خدا با این خالم صحبت میکنه و همه جیک و پوک مارو میگه بهش و حتی خودشم میدونه اون خیلی حسودی میکنه بازم ولش نمیکنه . همین خالم همیشه حرفا مامانمو دوبرابر میکنه میره میزنه اما مامانم هیچ ولش نمیکنه. پارسال هم یه هانومی ما رفته بودیم بیمارستان خوشش هم من اومده بود شماره مامانمو گرفته بود برای پسرش بعدا یکی دوبار بار مامانمو و این خانمه همو دیدن مامانم پیش این خالم نگفته بود فقط به یه خاله دیگم گفته بود که اون راهنماییش کنه اما اون رفته بود پیش این خاله معرفه گفته بود اونم میره پرس و جو میفهمه این زنه از اقوام نزدیک همسایشونه و میره اونجا چقدررررر بد ما رو میگه اما بعدا همون زنه به مامانم گفته بود فلانی از اقواممون همسایه خواهرته اینارو گفته . دیگه اینم بهم خورد . پسره یدونه بود و سه تا خواهر داشت که ازدواج کرده بودن و این پسره مهندس یه شرکت بوده و خر پول بودن . اون پسرخالم هم که گفتم اونم خیلی پولدارن .
خلاصه این تا اینجا این دوتاکه خیلی موقعیت خوبی بودن رو خالم بهم زد 🥲
الانم یه پسرخاله دیگم هست اون خانوادش یه چند سالیه بقولی جون گرفتن و پولدار شدن اما خودش درس خونده و معاون اداره اموزش پرورشه اما باز هم به گوشم رسیده این خاله گلم بازم میخواد خراب کنه . البته اینکه این یکی رو من واقعا خوشم ازش نمیاد و خیلی هم ازم بزرگتره من فقط میخوام بگم که زورم میاد از خالم .
خانوادم وضع مالی خوبی نداریم اما از لحاظ رفتار و اینا بابا و مامانم خوبن واقعا ادمای درستین . خودمم همه میگن بین دخترای فامیل زرنگ ترم قیافه بهتری هم دارم .همه به چشای درشتم میشناسنم😅قدم هم بلندع . بچه زرنگ فامیل بودم و خیلی درس میخوندم اما سال دوازدهمم بخاطر مسائل مالی از درس فاصله گرفتم چون کرونا هم بود دیگه اون سال خوب نخوندم و کنکور قبول نشدم. یکسال هم پشت کنکور موندم که بخونم باز نشد بخونم چون خونمون کوچکع جا برای خوندن ندارم . امسال هم دارم میخونم اما هر روز با داداشم سر اتاق دعوامون میشه چون منم جا ندارم درس بخونم . بزرگترین ارزوم اینه پزشکی قبول بشم . از بچگی این ارزو رو داشتم. خیلیا وقتی میشنیدن این ارزومه سرکوفتم زدن و مسخرم کردن که نمیتونی قبول بشی و پزشکی برای ادم پولداراست . من الان ارزومه یه اتاق توی بیابون داشتم که اونجا میتونستم درس بخونم. مامان و بابا و داداش گلمم همش میرن از بیرون مریض میشن و میان منو زرت و زرت مریض میکنن و از هر ماه یک هفته یا خودم مریضم یا مریض داری میکنم و باید براشون غذا درست کنم و ببرمشون دکتر . الان هم سه روزه هرچی ماسک هم زدم که مریض نشم اما امروز یه سر افتاده بودم نتونستم بخونم و از هفته قبل تا الان همه کارای خونه روی دوشمه الانم مامانم داره صدام میزنه که برم غذا درست کنم🥲. خیلی دلم برای خودم میسوزه .