خاب دیدیم خاهر شوهرم میگه تو قرار بری پیش فاطمه گفتم من نمیرم مگه یکی از اعمه رو ببینم یع دفه نگاه کردم به تاریکی که روبه روم بود یه دفعه امام زمان دیدم صورتش پر نور بود دستم دراز کردم سمتش اونم منو با خودش برد پیش حضرت فاطمه ام خانم رام نداد گفتم چرا گفت وایسا گفتم حاجتمو میدی گفت اره چادر مشکی سرم بود انقدر زدم ت.وسرم هی گفتم یا فاطمه گریه میکردم تا اینکه یه اقا اومد بقلم کرد بردم پیش فاطمه گفت من نمیتونم تو رو راه بدم قیافه تو به شکل عادی نیست اذیت میشم بعدش دستش با اینکه ناراحت بود کشید به سرم بچه ها به نظرتون شفام میده