خاب دیدیم خاهر شوهرم میگه تو قرار بری پیش فاطمه گفتم من نمیرم مگه یکی از اعمه رو ببینم یع دفه نگاه کردم به تاریکی که روبه روم بود یه دفعه امام زمان دیدم صورتش پر نور بود دستم دراز کردم سمتش اونم منو با خودش برد پیش حضرت فاطمه ام خانم رام نداد گفتم چرا گفت وایسا گفتم حاجتمو میدی گفت اره چادر مشکی سرم بود انقدر زدم ت.وسرم هی گفتم یا فاطمه گریه میکردم تا اینکه یه اقا اومد بقلم کرد بردم پیش فاطمه گفت من نمیتونم تو رو راه بدم قیافه تو به شکل عادی نیست اذیت میشم بعدش دستش با اینکه ناراحت بود کشید به سرم بچه ها به نظرتون شفام میده
اگه از عذابِ چیزی در ترس باشی... همین الان از ترسِش در عذابی :) فقط حیدر امیرالمؤمنین☆زنده آنست که قربانیه حیدر گردد * هر که قربانه علی (ع) نیست... یقین میمیرد☆ ^روزای سختی گذشت که اگه امید به اون بالایی نبود پلی نداشتم برای گذر کردن از اون سختیا پس اگه همیشه هم قرار باشه تنها باشم اونایی که دلم بهشون خوشه و عشقی که بهشون دارمو رو با هیچ چیز تو این دنیا عوض نمیکنم حتی با جونو عزیزانم^ الحمدالله در حده خودم آدمه شادو شنگولیمو امیدوارو با انرژی ولی این جمله رو از یادگاره گذشته یادتون نره:گاهی وقتا باید یه سریارو که حالتو خراب میکننو داغونت میکننو خاک کرد تو زندگی حتی اگه براش میمردی یه زمانی، راستی شنیدین میگن خاکِ مرده سرده؟ولی من میگم بعضی آدما که حتی تو واقعیت هنوز نفس میکشن ولی وقتی تو ذهنمون خاک میشن نم نم نوشته های سنگِ قبری که با خاطره های خوبو بدی که ازشون داشتیمو براشون نوشتیم کمرنگو محوتر میشن 🙂