شوهره منم اوایل اینجوری بود
بعد من چیزی نمیگفتم هعی سعی میکردم ارومش کنم
الکی میخندیدم بحث عوض میکردم
بعد که آروم میشد آروم حرف میزدم باهاش
تهدیدش میکردم که اگه دست روم بلند کنه به بابام میگم
اونوقت بابام دیگه نمیزاره تو خونش بمونم
خیلی کارا کردم تا ترک کرد کلا
یه مدت هم ظرف میشکوند
بعدش منم تا بحث شروع میشد ظرف میشکوندم میگفتم خوبت شد منم شدم مثل تو
دیگه کلا اونم ترک کرد