سلام دوستان قضیه از این قراره که حدودا ۲ سال پیش منو و مادرم و برادرم با داییم رفتیم عروسی یکی از دوستاش داییم ۳۰ سالشه ولی اون رفیقش که عروسیش بود ۲۳ سالش بود خلاصه وقتی که رفتیم من و عروس خانم با هم دوس شدیم چون فقط ۲ سال اختلاف سنی مون هست من ۱۴ بودم و اون ۱۶ بعد کلی رفت امد و .. من فهمیدم ی علاقه ی به همسر دوستم دارم ولی گفتم عشق به چه دردم میخوره وقتی که شوهر دوستمه گفتم من دوستم و ناراحت نمی کنم خلاصه عشق و فقط تو دل خودم نگه داشتم که شاید فراموشش کنم تا الان
یه ۶ ماهی میشد که با دوستم (عروس) حرف نزده بودم که فهمیدم جدا شدن اولا خیلی ناراحت شدم
بعد ی شوک خیلی بد بهم وارد شد ۳ روز بعد یکی مزاحم تلفنی مادرم شد مادرم ۳۲ سالشه بعد بهش گفت که همون پسره اس ( داماد) و خیلی دوسش داره واقعا جا خوردم مادرم هم بهش حرف زد و گفت تو جای پسر من هستی خلاصه این حرفا تموم شد
حالا واقعا من افسردگی خیلی بدی گرفتم از این بدتر نمی تونم با کسی در میون بزارم .