چند وقتیه ک با همسرم دچار مشکل شدم،انگار کاملا منو نادیده میگیره ،فقط معذرت میخوام هر وقت ک رابطه بخواد منو میبینه،از سرکار ک میاد میره توی اتاق و حتی یک کلمه هم حرف نمیزنه هرشب تا یک دفتر کارش میمونه و وقتی هم ک میاد فقط یکم غذا میخوره و دوباره میره جلوی در پیش همسایه،ساعت ها با بقیه حرف میزنه ولی با من اصلا،در مورد مسائل مهم زندگیمون هروقت ک با خانوادش صحبت میکنه من در جریان قرار میگیرم..
اوج این اتفاقات زمانی شروع شد ک من ب خاطر وجود بچه هام ک دوقلو هستند ازش انتظار کمک داشتم ..مثلا میرفتیم بیرون دو تا بچه رو باید خودم تمام کارهاشون و انجام بدم ،مثلا اگر بچه ها تو ماشین خوابشون میبرد باید هر دو رو خودم می آوردم داخل ،حتی ب خودش زحمت نمیداد پیش اون یکی بمونه یکبار ک اولی و بردم داخل برگشتم دیدم رفته بیرون بچه تو ماشین بیدار شده تنهایی ترسیده ،اعتراض ک کردم همون داخل حیاط بچه تو بغلم دست روم بلند کرد ،این یک نمونه از هزاراااان اتفاقه،خیلی خسته و نا امید پیش رفتم چون حتی از جانب خانواده خودم کمکی نداشتم و همون باعث شد مدام ب همسرم غر میزدم و اونم ب جای اینکه کمک حالم باشه بیشتر تحقیر و سرکوبم کرد و تمام حرمت ها شکسته شده الان ب جایی رسیدم ک واقعا ناامیدم ،من واقعا با وجود تمام مشکلات نمیخوام ازش جدا بشم و شاید نمیتونم،ولی تحمل این زندگی سرد و بی روح از توانم خارج شده