بچه ها
من یه پسر دایی دارم که مجرده
بعد اون روز اینا میخواستن چمدونای آبجی منو بذارن تو ماشین شوهر خواهرم
بعد اونجا همه داییام پاشدن رفتن کمک بعد فقط منو پسر داییم و زن داییم و دختر داییم مونده بودیم تو خونه داییم ۳دفعه خودش اومد دنبال پسر داییم که بیا توهم به ما کمک کن اینم هی میگفت من نمیام داییمم گیر داده بود بهش حالا نمیدونم چرا گیر داده بود که بیاد کمک اونم😐
بعدش نشسته بودیم که یهو پسر داییم عصبانی شد پشت سر داییم گفت من میدونم دردش چیه چون فرناز(یعنی من)اینجاست نمیخواد من اینجا باشم
منم اونجا نشسته بودم جلو خودم اینو گفت
این حرفش یعتی چی اخه خدایی؟
چرا اصلا داییم ۳دفعه اومد دنبال پسر داییم که توام بیا کمک؟