امسال آیا سال دیگری خواهد بود؟.... من که باور ندارم... امسال نیز مانند همان سال های قبل خواهد گذشت اما به فراموشی سپرده نخواهد شد... عید امسال هم مانند سال های پیش تکراری و بی معناست... این را دختری می داند که همیشه سعی داشته دیگران را خوشحال کند، از خودش پیش دیگران سنگ ساخته اما غم عالم روی دلش سنگینی میکند...
دختری که از فرط تنهایی و بدبختی لحظه ی تحویل سال هم اشک ریخته... مثل همیشه... دختری که باز هم در اتاقش با آرزوها و امید های بزرگ و دست نیافتنی اش تنها مانده و به جز شاید برای خدا برایس دیگری مهم نیست...
دختری که هیچکس به جز او و خدایش نمیداند که بیماری قلبی دارد و هر ناراحتی کوچک برایش زیان آور است اما چرا؟ زیرا نمیخواهد کسی برایش ناراحت شود و کسی حتی خجالت زده و شرمگین شود...
دختری که از کوچکترین خواسته هایش میگذرد که مبادا مبادا پدر یا مادرش نتوانند آن را برایش فراهم آرند و مبادا عرق شرم بر پیشانیشان بنشیند...
دختری که در حسرت یکبار مهر مادری و پدری ماند و دین پدر و مادرش به او هیچ وقت ادا نشد اما دین فرزندی که به گردنش بود را تمام و کمال بجا آورد...
همان دختری که هنوز هم تنهاست...