دیروز داشتم قهوه میخوردم دیدم خیلی داغه بعد که چاییمو گزاشتم زمین رفتم پیش مامانم بهش گفتم بابا امروز چند شنبس بعد خواهرم بهم گفت دیروز چهارشنبه بود دیگه خلاصه پاشدم رفتم پیش دوستم که با هم بریم بیرون آفتاب بد جور تو چشمم بود ولی واقعا هوا خیلی سرد بود ماهم خیلی قشنگ بود دیگه هیچی با داداشم رفتم کافی شاپ جوجه کباب با خورشت کرفس سفارش دادم بعد که قیمه و خوردیم از رستوران درومدیم رفتیم شهربازی بعد که یکم با کامپیوتر بازی کردیم از گیم نت درآوردیم بعد
دیروز رفتیم خرید رفتیم تو مغازه لباس مردونه کفش بچگونه برا تولده دخترخواهرشوهرم خریدیم بعدم رفتیم از تو میوه فروشی کیک تولد سفارش داده بودیم گرفتیم دیگه تا اومده بریم خونه ساعت ۹ بود خورشید داشت در میومد
دیروز ساعت شیش از خواب که پاشدم دیدم خیلی سردمه لحافمو کنار زدم و شوفاژ رو کم کردم از در رفتم بیرون و درو پشت سرم باز کردم تا کسی داخلش نره بعد به انباری رفتم در یخچالو باز کردم از توش بستنی یخ زده درآوردم دیدم قاشق نداریم بعد با ته قاشق شروع کردم به خوردن که دیدم آبمیوه رو با قاشق نمیشه خورد برا همین کارد آوردم و نشستم نون خوردم. بعد از خوردن در قابلمه رو باز گذاشتم تا چیزی توش نره. برگشتم در اتاقمو باز کردم و دیدم از شدت گرما نزدیکه یخ بزنم. شوفاژو زیاد کردم و لحافو تا ته انگشت پام کشیدم رو خودم و وقتی که پا شدم دیدم دیروز ساعت شیشه و به شدت سردمه...!