یه پسره (مورد اعتمادمه) تعریف میکرد یه دوست دختر داشت باهاش کات کرد اصلا حسی بهش نداشت و خیلی هم زود طرف رو یادش رفت
میگفت یهو فکر دختره رفت تو مخش از ذهنش بیرون نمیرفت بی قرارش شده بود
شماره دختره رو هم پاک کرده بود
میگفت انقدر گشتم تا شماره دختره رو به دست بیارم باهاش ارتباط برقرار کنم و آخرم ازدواج کردن
بعدا فهمید دختره دعا گرفته بود
من همیشه اون طرف قضیه رو میشنیدم که کسی خودش دعا گرفته و کارش اوکی شده بعد باور نمیکردم فکر میکردم اون اتفاق قرار بود بیفته ربطی به دعا نداشت اینو شنیدم برگام ریخت