سلام خانما خیلی خسته م واقعا مادرشوهرم اومده خونمون من باردارم دکتر گفته کار سنگین نکن قبل اومدنش خونه مادرم بودم خونه رو تمیز کرده و غذا پخته مادرشوهرم ولی وقتی نیش میزنه بذم میاد میگم مگمن دعوت نامه دادم نمیومدی دیروز شوهرم از سرکار اومده میگ چه خبر مامان میک خبر زندان اوینم خب چیکار کنم بااین وضعم ک نمیتونم ببرمت بیرون همش م ترقه میندارن صبح بیدار شده میگ پسرم چی میخوره درست کنم گفتم غذا ک داریم نه اون نه گفتم نمیدونم میگ منو تو مهم نیستیم فقط پسرم مهمه بعد نشسته سر سفره ب من میگه وای پسرم انقد اصرار کرد گفت بیا بیا منم دلشو نخاستم بشکنم اومدم از اینور میگ دکترم میخام برم نگو ب شوهرم کفته میخام برم دکتر منو باخوذت ببر شوهرمم مونده چی بگع گفته بیا منو خر فرض میکنه بیای حرف بزنی میشی ادم بده حرف نزنی خودتو میخوری اهههههه