ن بخدا مامانم میگفت بزا از اول داستانشو بگم مامان بزرگ یه روز واسه بابابزرگم وقتی نامزد بودن تو باغ نون میبره بعد تا بره برگرده دیگه شب میشده ایناام میگن بمونیم تو باغ بعدمامان بزرگ منم از خجالتش و ترس اینکه بابابزرگم کاری نکنه میره بالای درخت😂😂😂کلا شبو اونجا میمونه صب میاد پایین میره خونه مامانش دعوا مبکنع میگه تو دیگه دختر نیستی شب موندی پیشش بهت ساقدوشم نمیدم تو کارتو کردی ولی خب بعدش ک میگه ن و اینا تعریف میکنع میده بعد میگفت مامانم میرفتن تو اتاق میگفتن شل بگیر خودتو نمیدونم اینجوری کن اونجوری کن بوده
این مریض جنسی رو تعلیق کنین. کل تاپیکاشم باگ داره
اینجام داره از فانتزی های جنسیش میگه
والا ما هم اولین بار از اینا دیدیم اینو
مادربزدگش و مادرش رفتن تو اتاق
بعد کل کشیدن و اومدن بیرون
البته مامانم نذاشت من برم گفت برو تو اتاق خودمون
خودشم نرفت
مامانم خیلی حساسه جلو خانم ها هم لباس آستین دار میپوشه
فقط قایمکی ب اون زن عموم میگفت چقدر بی حیان
یعنی بدنتو ندیده؟
اين تاپیک واقعیه بچه ها؟؟؟؟ 😔🤝
یادواری نکن 😂😂منم می ترسمممممم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
