انقدر بد بودن که فقط خدا میدونه
زبان دراز بی ادب من خیلی قوی بودم ک گریه نمیکردم هرکس دیگه ای بجای من بود یست و چاری گریه ش میگرفت
ببین مثلا یه بار جامدادی من وسط اتاق بود
یکیشون اومد لگد زد زیر جامدادی تمام وسایلام پرت شد اینور اونور
من فقط و فقط خودمو زدم ب بیخیالی و تحمل میکردم
فقط برا خواب و استراحت میومدم اتاق
برا درس میرفتم نمازخونه یا سالن مطالعه
برا غذا هم میرفتم سلف یا اگه پنج شنبه جمعه بود میرفتم اتاق دوستم باهم غذا درست میکردیم
بعدم دور تختم یه لحاف کشیدم که ریخت عنشونو نبینم
فقط در حد سلام باهاشون صحبت میکردم تازه جوابمو نمیدادن 😄
نوبتم ک میشد اتاقو جارو میزدم سطل اشغالو خالی میکردم 😐😆
اگه چراغو روشن میزاشتن چیزی نمیگفتم 😄 تا دعوا نشه
فقط تحمل میکردم و صبوری
در یک کلام از اتاق فراری بودم 😄😄