حکیمی پسران را پندهمی داد ک جانان پدر ،هنر آموزیدک ملک و دولت دنیا،اعتماد را نشایدو سیم وزردرسفربرمحل خطر است،یا دزدبه یکبار ببردیا خواجه به تفاریق بخورد.اما هنر چشمهی زاینده است و دولت پاینده وگر هنرمندازدولت بیفتد غم نباشدکه هنردرنفس خود دولت است هر جاک رود قدربیندودرصدرنشیندوبی هنر ،لقمه چیندوسختی بیند جزیئات حکایت و پیام حکایت چیه