دیشب دعوامون شد .و باعث عصابانیت جفتمون شد ولی خب در تمام مدت چه اشنایی چه ازدواج تا حالا هیچوقت بهم بی احترامی نکرده بودیم.یعنی اون اوایل بهم قول دادیم همیشه احترام همو نگه داریم دیشب ولی تو عصابانیت بهم گفت نفهم و احمق و تا چند ساعت هنگ بودم از حرفش اخر شب معذرت خواهی کرد و سعی کرد با صحبت منطقی مشکلو حل کنه ولی من از دیشب یچیزی رو دلم سنگینی میکنه .حس میکنم کل این ۱۱سال تو یه لحظه نابود شد.هرچی دارم سعی میکنم خودم کنترل کنم نمیشه .شاید تو شوخی و حرف با دیگران این کلمه هارو بارها گفتم ولی خودش برام تابو کرد این مسئله رو .وقتی یبار اون اوایل به شوخی بهش گفتم خنگول و داشت همچیو تموم میکرد بخاطرش برام تابو شد این مسئله.الان حس میکنم یه بار سنگین رو دلمه ناراحتم ولی نه جوری که بتونم گریه کنم .
چنقده تو قشنگی🥺 مهم نیست چقد طول بکشه مهم نیست چطوری پیش بره مهم آخرشه که اونی میشه که من میخوام . تو تمام منی