دخترم٦ سالشه ١ سال ونيمه دارم ميبرمش گفتار درماني بميرم براش انقد ب سختي حرف ميزنه گاهي اوقات خودمم نميفهمم چي ميگه و اونموقس ك من قلبم ميميره از درد وقتي ميبينم هم سن هاش تو بازي بهش محل نميدن چون نميتونه درست حرف بزنه روزي هزاربار ميميرمو زنده ميشم
اينارو گفتم ك از دل من با خبر باشين
اونوقت هرهفته ك ميبرمش كلاس گفتار درماني شوهرم غر ميزنه ك چرا ي ربع معطل ميشي اونجا و سر ساعت نميفرستندت داخل هرچي ميگم مقصر من نيستم ميگه وقصير توعه و هرهفته سر اين موضوع بحث داريم
خسته شدم
امروز صبح جلوش زدم زيرگريه گفتم من بخاطر دخترم ب اندازه كافي فشار روم هست تو بيشتر اذيتم نكن نميدونم چ كنم ك انقد سر ساعت رفت و امد ب من غر نزنه