بعد بشین پای دردول بچت مثل یه دوست نه اینکه سریع یهو فاز نصیحت برداری یا بگی دیدی گفتم هی گفتم اینجوری نکن یا سرزنشش کنی دو بار اینکارو کنی دیگه عمرا دفعه سوم بچت چیزی بهت بگه بعد ممکنه این نگفتن تبدیل بشه به دروغ گفتن و این مقصر اصلیش میشه والدین چرا چون اگر با بچت رفیق بودی بهت میگفت نه اینکه ازت بترسه و یه چیز دیگه تحویل بده من مامانم یه مدت هی بهم میگفت تو اعتمادم رو سلب میکنی از خودت به خاطر دروغات منم رسما گفتم مقصر خودتی
هزار بارم گفتم ببین یه بچه حتی خود من بخوام کاری رو بکنم خیلی راحت میتونم مامان بابام رو بپیچم و انجامش بدم ولی خب واقعا حیف نیست؟ من خودم دوسدارم مامانم بدونه که اقا مثلا من این تایم فلان جام نه اینکه الکی بگم تو راه خونم و هزار جور استرس بکشم
بعد یه چیز مهم اینه که هرچیزی به موقعش خوبه مثلا من الان تو این سن دوس دارم با دوستام برم بیرون اگر مامانم هی مانعم بشه زمانی که من مستقل بشم شاید این مورد برام دیگه اهمیتی نداشته باشه چون تو اون زمان تو اون سن من احتیاج داشتم به انجام اونکار تو پنجاه سالگی به دردم نمیخوره
اهان زیادی هم هی کنترلش نکن این واقعا رو اعصابه که مثلا بیرون باشی و مامانت هی زنگ بزنه بگه کجایی چرا نمیای بیا دیگه پس کجا موندی و ... این باعث میشه کوفتش بشه یا بعد یه مدت اصلا دیگه جواب تلفنت رو هم نده دیدم که میگما من یکی از دوستام مامانش رو گذاشته بود تو بلک لیست گوشیش از بس بهش زنگ میزد و کنترلش میکرد
مشاور رفتن هم گاهی نیازه باعث میشه یه نفر با یه زاویه دیگه به موضوع نگاه کنه و اشکالات رو بگیره
خلاصه که ارههه مامانم اشتباهات زیادی کرد و الان تازه متوجه شده و خیلی پشیمونه تو تمام این موارد که گفتم ولی خب دیگه فایده ای نداره همه اینا گذشت فعلا مهم همینه که سعی داره تغییر کنه و اینم خودش خوبه
بازم خواستی هست فعلا اینا به ذهنم رسید ولی واقعا هم زیاد میشه هم خیلی فاز غم داره😂😂
اینم زیاد شد شرمنده ولی اینارو گفتم که بدونی و انشاءالله تو مادر خوبی بشی براشون :)
بازم چیزی سوالی مد نظرت بود بگو میگم بهت
دو تا شد چون اجازه نمیداد بیشتر نمیدونم چقدر کلمه بفرستم :)