البته این خاطره برا حدود ۹ ساله پیشع...عروسی داییم بودش منم یه ۱۴ سالی داشتم...خاله هام و زندایی هام و مامانم همههه رفتیم یه آرایشگاه...اولین چیزی ک فهمیدم اینه هیچوقت هیچوقت کل فامیل عین گله گوسفند نباید بچپن تو یه آرایشگاه...چون واقعا ناک اوت میشی...من دیگ رسما فشارم افتاده بود...از همه کوچکتر بودم و گذاشتنم آخر سر...دیگ ببینید ازم چ جنی درست کرده آرایشگره هول هولکی...
حالا کاش اینهمه معطلی من یه نتیجه ای میداشت....ولی متاسفانه نه فقط من بلکه همه مون به نحوی شبیه قزمیت شده بودیم...خاله مو نگووو سایه رو دور تا دور چشماش زده بود انگار نقاب بود😂 زنداییم مو هاش پفه در حالت عادی...یه روغنیم مالید بهش انگار سرشو کرده بود تو گریس ماشین...همششش روغنیییی.. خودمم ک نگم براتون...خط چشمام یکیش کج بود...رژلب اینقدرررر تیره بود شبیه اون جادوگر های تو فیلما شده بودم...اصلا یه وضعیتی بود..تو مراسم شدیم سوژه کلللل فامیل ما چند نفر😂😂
اوضاع رو وقتی فهمیدیم خیییلی خیطه ک بابابزرگم و مامان بزرگم اومدن پیشمون تو تالار...بابابزرگم در حالی ک خالم رو ب روش بود داشت و بر و بر نگاش میکرد رو کرد به من گفت خالت کجاست پس؟مگه باهاتون نبود..😂😂😂😂
حالا بماند چقدررر دایی اینام حرف بهمون زدن بعد مراسمممم😂😂
هیچوقت یادم نمیره...و جرات نمیکنم فیلم عروسیشون نگا کنم....