لبه ی پرتگاه ایستاده بودم... خسته و ناامید دستانم را باز کردم تا بپرم ... اشک هام سرازیر شده بود قبل اینکه بیفتم بابا مچ دستم را گرفت و گفت کجا میخوای بری ؟ مگه خودت رو بهم نسپردی ؟ وقتی بابا من رو از پرتگاه کشید بالا خودم رو بغلش انداختم و در حالی که گریه میکردم گفتم تروخدا بابا تنهام نذار دیگه نمیتونم ادامه بدم
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
من خیلی خیلی خوشحالم که بچم از ۶ ماهگی دیگه اصلا شیر منو نخواست. واقعا اگر وابسته میشد قطعش خیلی سخت بود برام. همین باعث شد از ده ماهگی اتاقشم به راحتی جدا کنم.
حالا شما هم غصه نخور به زودی میتونی اتاقشم جدا کنی راحت بشی