همیشه یه جوری دلمو میشکنه با یه حرف سرد
خسته شدم بارها خودمو لعنت کردم دیگه زنک نزنم باز گفتم مادره خدا خوشش نمیاد
بعدشم خیلی ریز میخنده حرصمو در میاره
هرگز خونم نمیادیک ماهه پام شکسته یک بار اومد پنج دقیقه نشستن رفتن پدرم از اون بدتر
به خاطرشون همیشه دارم از شوهرم حرف میخورم
به هیچ صراطی هم مستقیم نیستن خسته شدم ،😭😭😔😔 دزست نمیشن اصلا
نه میتونم بزارمشون کنار نه هیچی ..