دلمو شکوند

دقیقا منم با خونوادم بحثم میشه بش میچسبم. میدونی من اونقد بش پیام میدادم ولی خب خونوادم کلا مخالف اینن که با کسی وارد ارتباط بشم من و اون دزدکی میخاستیم آشنا شیم که نه همکاری حرف در بیاره نه خونواده م بفهمن ولی متاسفانه من خونه بودم که زنگ زد و خونوادم اسمشو دیدن و کلی دعوام کردن البته قبلشم میدونستن که با اونم.البته جایی نرفتیما در حد تماس و چت.نگو داداشم همه ی پیام رسانامو هک کرده و دعوام کرد شدید. من آخه میدونی خودمم مخالف ارتباط با پسری ام اما اونم همکارم بود نه تو خیابون و چون میدونستم که تو زندگی آینده ب مشکل برمیخورم بابت این عادت بدی که دارم دوس داشتم ارتباط برقرار کنم.البته بگم اون گف قصدم ازدواجه درسته قبلا با خیلیا دوس بودم ولی تو انتخابمی خلاصه من تو دعوای خونوادم با من، گفتم منو میخواد و قصدش ازدواجه.داداشم گفت بیخود و تو خوابت میبینی و اسکرین همه پیاماتونو دارم تو با دوستی ازدواج نمیکنی

عزیزم اولین نفری بودی که منو فهمیدی و خیلی مهربونی.دوس دارم همیشه بات حرف بزنم و از تجاربت استفاده کنم چجوری میتونم؟من میترسم اون بازیم بده چون بی تجربه م

منم جریانو بش گفتم و بزورررر خواهرمو متقاعد کردم ک مامان اون زنگ بزنه و بگن قصدش ازدواجه ک خونوادم دعوام نکنن.آجیمم با کلی التماس من، برش داشت حالا مامان اون میگه هنوز خودشو جم وجور نکرده و خواهرم میگه به من نیست که ما خانواده داریم باید داداشا و بابام راضی شن. داداشمم نمیدونه ک زنگ زدن. ولی میدونم خرابش میکنه میگه چون دوست بودید

قبول کردم ولی نمیدونم چجوری پیامت بدم😂تازه وارد نی نی سایت شدم.نمیدونم چ خبره...نگا کن تو دقیقا خودمی. ولی من چون ساده م و چشم و گوش بسته بزرگم کردن نمیخوام زندگی آیندمم فدای شوهر کنم.بعدشم از کجا معلوم دوسم داره...اینم بگم دزدکی بغلم میکنه بوم میکنه من دوس ندارم ولی میگه دوسم داره...یه بار شب از سرکار برگشت بعد منم سرکار موندم تو طول راه برگشتش هم پشت فرمون بود هم تماسمو جواب داد بام حرف میزد وقتی خونه رسید صدای مامانشو پشت گوشی شنیدم که بش میگه تو کجایی زنگ میزنم تو راه تصادف بود فک کردم تو بودی و مارو نگران گذاشتی؟آخه خودش سابقه تصادف داشت.بعد عصبی ب مامانش گفت کی زنگ زدید اصلا من گوشی دستمه.مامانش با لحن بد گفت درگیر دوس دخترتی.من شسنمس گفتم ب مامانت بگو من دوس دخترت نیستم اون میگه بابا اون نمیدونه من باتو حرف میزنم فک کرده دختردیگس.گفتم هرچی بش بگو درست حرف بزنه.آخه طلبکارم شدم سمانه.اون ازم پول قرض گرفته بود در حد 9تومن و خورده ای هیچی پس نداد بعد من روزش که بود بش پونصد دادم حالا ک تولدش گذشت خواستم براش ساعت بگیرم در حد یه تومن بعد گفتم آخه پولای من چی...عوضش یه چیزی در حد دویست گرفتم.اونم خجالت کشید گفت دوتا ماگ دیدم یکی برا تو گرفتم یکی برا من.اون چون خواهرشو خیلی دوس داره گفتم به آجیت بده گفت هدیه رو رد نمیکنن.میدونم وام داره و خودش میگه سال بعد به نصف میرسن ولی هیچی بم پس نداد والا حقوقمه

همش فیلم بازی میکنه واسم. میگم دیگه نمیخوامت میگه چون پول ندارم و فقیرم؟ تو پولو به رخ میکشی؟ خب چیکار کنم حقم دارم زندگی بدون پول واسه چیه دیگه...آخه میگه شارژمم مامانم میذاره خو دلیل نمیشه تو حقوق بگیری همش صرف وام بشه.منطقی نیست.بم میگه تو گیر دادی ب مامانم بعد مامانم بم میگه که جریان اون دختره چی شد که به خونوادش زنگ زدیم زشته منتظرشون بذاریم.بعد خودش تو کارش خیلی وارده خیلی.یه مدت همکاراش آرزوشون بود باش ازدواج کنن میگه یکی برام کادو میگرفت یکی اینکارو میکرد اونکارو میکرد میگفت سر من دعوا بود.از همه اینو شنیده بودم.بعدش با یه دختری نامزد میشه سه سال و همو دوس دارن و بابای دختره قبول نمیکنه که شوهرش این بشه و با درد و سختی جدا میشن .پسره هم میره سراغ داروهای مخدر...البته قسم میخوره که کنار گذاشته.ومنم اعتماد کردم ولی پشتش حرفه.حالا اونشب ک بحثمون شد نه ک همش دعواش میکنم گفت تورویکی فرستاده ک وسوسه م کنی برگردم.هرچی قسم خوردم باور نمیکنه

فعلابرام هیچی نگرفته.ولی من دلم میسوزه میگم تولدشه نمیشه چیزی نگیرم.از خانوادش خواهربزرگش میدونه باهمیم.ولی خب نیومد خواستگاریم.خانوادش مثلا داداش بزرگش با یه دختر همینجوری دوس شده ازدواج کردن کلا از خونوادش خوشم نمیاد ولی میگه از روز اول جدا زندگی میکنیم نه بابا حشیش چیه دارو...دارو...الان خوبه

نامزد نه که نامزدی رسمی باشه ها...نه نامزدی بین دوتاشون.دلیل جدایی پدر دختره ست که راضی نشد باهم ازدواج کنن بخاطر مسائل قومیت و اینا...