اومدم بعد از ظهری یه نیم ساعت بخوابم.
تو خواب حس خفگی بهم دست داد نفسم بالا نمیومد.
هرچی سعی می کردم بیدار شم نمی تونستم.
ولی کل محیط اتاقمو می تونستم ببینم بعدشم صدای خواهرم که ازم دوره تو سرم می پیچید و یه حس دلتنگی وحشتناکی سراغم اومد بعدش پاشدم رفتم خودمو تو آینه ی یه اتاق دیگه دیدم ولی درواقع فکر میکردم بلند شدم و تو اینه خودمو دیدم اون روحم بود خودم تو تختم خواب بودم خیر سرم.
بعد با هزار زور و تقلا بیدار شدم و هنوز سرم سنگینه و نفس تنگی دارم.