مامان من واسه آبجی وسطی م گرفت برای ازدواج ش بخت ش باز بشه بعد خانوم روزه خون گفت سفره ها رو روی سر دخترای مجرد بتکونید بخت شون زود باز میشه
تو اتاق خودت منو آبجی م جا نبود همه ی دخترای مجرد فامیل و دوست و آشنا رو هم رو هم فقط من و دوست صمیمی که دختر همسایه مون هم هست نرفتیم دم درب نگاه میکردیم اینا رو
دو ماه بعد منو دوستم همزمان عروس شدیم نتوانستیم عروسی هم بریم .خرید هم بریم ساق دوش و کلی کارا که از 5سالگی قول داده بودیم انجام بدیم
هر دو آخر هفته تو17سالگی عروس شدیم کارت عروسی و کارت حنابندان مون رو دست به دست میکردیم
گیفت هامون رو فقط داریم
من دو روز گیفت دادم
اون فقط روز حنابندان