هیچوقت نمتونم خودمو جات بذارم
ازدواجتون سنتی بودیاعاشقونه
۴۵ سالشه شوهرم
اختلاف سنیمون ۱۵ ساله
ولی شعور نه به سنه نه به تحصیلات من اینو سخت فهمیدم
سر هرچییییی که بگی اذیتم کرد
واسه تولدم ۲۰ تومن داد برم برای خودم یه چی بخرم
رفتم طلا خریدم دهنمو سرویس کرد که تو میخوای سرمایتو زیاد کنی
چه معنی داره طلا بخری
من فکر میکنم مشکلاتت بخاطر دوریه کاش بری کلا جنوب
من نمیگم که نره پیش مادرش
من میگم که وقتی همه با زن و بچه و شوهر میان خونه مادرش حداقل این به احترام من اون موقع تو جمشون نره
اول باید این برای من ارزش قائل باشه که خانوادش شعورشون برسه احترام بزارن بهم
پوزش نقش شوهرت منو یاد هویچ انداخت
همونقدر به بخار
دوره نامزدی واسه شناخت شما خب از اول خودتون اشتباه کردید بجای شناخت رابطه جنسی کامل داشتید بعدشم سه ماه نشده بخاطر بچه رفتید زیر یه سقف.
ببخشید من دوسال عقد بودم هیچ وقت نزاشتم رابطه کامل داشته باشیم
ازش بدم میاد دیگه
دلم نمیخواد باهاش زندگی کنم
۴ روزه نه زنگ زده نه حالمو پرسیده
اینا خانوادگی کلا با معذرت خواهی مشکل دارن فکر میکنن کسر شأن هستش
انقدر حرف بد زده دلمو شکونده
ولی دریغ از یه معذرت
هی سعی میکنم مامانم نفهمه غصه نخوره
ولی دارم میترکم
افسردگی گرفتم دیگه دلم میخواد بمیرم
دلم واسه این بچه میسوزه
اجازه پرواز ندادن بهم
نه بابا اونجا هم که بودم به جای اینکه به من توجه کنه همش به خواهرش زنگ نیزد به برادرش زنگ میزد
من تنها میخوابیدم تا ساعت ۲ فوتبال میدید
به جای اینکه بگه زنم حاملست یه ماه میتونه بمونه پیشم بهش محبت کنم انگار نه انگار
احساس میکنم بعد اینکه خواهرش اونطوری کرد اون اتفاقا افتاد
حس میکنم خواهرش هی پشتم حرف میزنه منو از چشمش انداخته
جون قبلش که خواهرش ازم تعریف می‌کرد اینم خوشحال بود
کلا تو خانواده‌شون حرف حرف خواهره هست
خیلییییی رو همشون تاثیر داره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
13 ثانیه پیش
13 ثانیه پیش
13 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
