تو دوران عقد حامله شدم
ماه ۳ بودم که گفتم حداقل تا شکمم بالا نیومده بریم لباس عروس بپوشم عکس بگیریم
هی امروز و فردا کرد
یه روز بهش گفتم واجب نبود تو این شرایط زمین بخری که پول داشتی میرفتیم عکس اینا میگرفتیم که بعد ها به دلم نمونه مه لباس عروس نپوشیدم
رفت گزاشت کف دست خواهرش
خواهرش و خودش شب که خونه مادر شوهرم بودم اشکمو در آوردن
مامانم زنگ زد بهش آخر شب که این بچه حاملست خدا رو خوش نمیاد اشکشو سر هر چی در میاری
ما از تو نه مهریه خواستیم نه سر چیزی اذیتت کردیم فقط گفتیم دخترمون رو خوشبخت کن ولی این کار تو خوشبختی نیست و ازین حرفا
۵ دقیقه بعد خواهرش زنگ زد به مامانم گفت بره بچمو بندازه ما نمیخوایمش
تمام حق و حقوقش رو میدیم برن محضر جدا شن