من سنم بالای ۳۰ تجربه اجتماعی کمی دارم آدم گرم و صمیمی هستم دوران دانشگاه تو ارشد آدم شلوغی بودم . پسرها بهم توجه میکردن اما هیچ کس بهم پیشنهاد نمی داد نمیدونم شاید چونواون موقع مامانم نزاشته بود ابروهام رو بگیرم به همین دلیل بود . پردورم پسر بود همشون خوششون میمود ولی هیچ وقت به پیشنهاد نکشید. وقتی ابروهام رو برای اولین بار متاسفانه تو سن ۲۷ برداشتم رفتم عروسی درجا یه خواستگار برام پیدا شد که اون سنش خیلی کمتر از من بود ۲۲ . اون موقع غصه خوردم چرا زودتر برشون نداشته بودم اونم از ترس مامانم خیال میکرد ابرو بردارم دزد میبرتم . الان که دیگه ابرو هام برداشتم گاهی رنگ هم میکنم میبینم نگاه ها رو دلم میسوزه میگم چرا اون زمان اینجوری نشد . حالا بعد یه عمری خودمون تایپیک گفتم یه نفر که دلم باهاش بود و خوشتیپ بود بما توجه کرد البته حالا فکرشو میکنم اون هم چون میتونست من کارمندم و حقوقم از خودش بالاتره قصدش مخ زنی بود ولی من دوست داشتم .
اون رو هم دیگه نمی بینم. دلم گرفته چرا یه نفر میاد سر راه ادم قرار میگیره بعد هیچی به هیچی. ازربس مهارت نداشتم در این که جنس مخالفی که بهم توجه میکنه رو بتونم برای خودم نکه دارم فرصتی که میشد شماره بهم بده رو از دست دادم مهلت بهش ندادم . اون دوست داشت با من بیشتر آشنا شه اما نشد
برای اولین بار تو کل زندگیم توجهی رو دیدم دو طرفه اما تداوم نداشت . و فکر هم نمیکنم اون بمن فکر کنه اصلا ولی من اون برای من یه دنیا بود گاهی حس میکنم اون عشقم بود که خدا سر راهم قرار داد . ولی من از دستش دادم