با مادر شوهرم تو ی ساختمونیم... سره ی موضوع مسخره با شوهرم دعوا شد که ربطی داشت به خانوادش جر و بحثمون بالا گرفت اونا فهمیدن اومدن بالا جلو اونا انگار شیر شد هر چی از دهنش درومد گفت میخواست بیاد سمتم (دست بزن نداره) نمیخواست بزنه ولی من عصبی تر شدم هر چی دم دستم بود رو پرت کردم شانس دم دستم زردچوبه بود خونم با زردچوبه شده یکی دوباره ظرفارو پرت کردم تو یکیشون ماست بود خونم گه زده شده نمیدونم این گند و چطوری جمعش کنم 😐... ولی خیلی عذاب وجدان دارم چون روی موضوع مسخره گیر دادم ولی نمیخواستم اینجوری شه همه حرمتا از بین با باباش درگیر شد منم آبروم رفت چون هر چی دلش خواست بهم گفت خیلی جلو خودمو گرفتم که حرفایی که میزنه رو به خودش نگم ... ولی الان دلم نمیخواد اصلا ببینمشون
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
میخوام بهت بگم....همینکه تو قوی هستی کافیه تا ب هر چی ک تو دلتِ برسی... آرزوها مقدسن اونارو خدا تو دل شما گذاشته ازشون سرسری نگذرید.... "قسم ب لحظه ای ک زجر میکشی و با درد میخندی، خدا میبینه و تو رو ب خواستت میرسونه...."
اره ولی همش تقصیر اون بود ...دعوامون سره اون بود ...آخه چرا نباید چیزی که من نیاز دارم رو نخره ولی به باباش پول قرض بده ...ولی اره خدایی طرف من رو گرفت