ممنون. عزیز دلمممم خیییلی روزگارم سخته خیییییییلی من اگه پدر با خدایی هم داشتم باز کمتر غصه میخوردم بابام میره بازار وصعشم خوبه ولی خرج نمیکنه فقط برا خودش وسایل خوردنی میاره به مادرم میگه اینو واسهذچند روزم اوردیعنی تا ما ازش نخوریم
داداشم نامزده یعنی بچه های کوچیکیم منو دو داداش دیگم موندیم داداشم نامزده همین روزا میره سر زندگیش خیییلی تنهاا میشم خییلی بی کس میشم سفره خونمون یخچالمون خیلی خالی میشه حسرت خیلی چیزا رو دلمه
داداش کوچیکمم اخلاق بابام خیلی بده اونم داره خونه میسازه میره
فقط من میمونمو این این زندون پر از شکنجه روحی بابام جلو چشم من توف میکنه رو فرشا توف میکنه تو ظرفشویی عمداا تا روحمو نابود کنه من دیر شام بخورم میره شاممو میریزه جلو گربه ها خیلی دلممم گرفته خییلی از خدا شاکیم همه اینارو با شر شر اشکام نوشتم