سلام
۱۴ ساله ازدواج کردم، با شوهرم بد نیستیم، ولی خانواده اش خیلی خیلی احمقن، ببخشید که اینجوری میگم چون اصلا هییییچ درک و شعوری از هیچی ندارن از همون اول که من عروسشون شدم خودشونو بالا میدونستن تا الان که اذیت های دیگه دارن
نمونه اش هر وقت میرفتیم خونه مادر شوهرم دوتا خواهرا میرفتن توو اتاق پچ پچ کردن وقتی هم که ناراحت میشدی که چرا تنهات گذاشتن رفتن توو اتاق تازه یه چیزیم طلبکار میشدی که چقدر لوسی خودت بیا توو اتاق چرا ما باید بهت بگیم، بعد تیکه ام میندازن میگن شوخی میکنیم
یا هر جا توو خانواده اشون برن اصلا نمیگفتن و اگر میگفتم من نمیدونستم میگفتن میخواستی زنگ بزنی
تا چند وقت پیش که خواهر شوهر بزرگم بی احترامی کرد توو حرفاش بهم که انقدر از مامانم چیز نگیر برو از مامانت بگیر ، دیگه صبرم تموم شد یکساله باهاشون قهر کردم و رفت امد نمیکنم غیر مادر شوهر و پدر شوهرم
ولی همه یعنی ( اون دوتا خواهرشوهرامو و جاری خودشیرینم که انگار اونا براش تخم دو زرده میدن) رفتن طرف اون و هیییییچ سراغی از من نمیگیرن، یا مادر شوهرم دیگه حالی از خانواده من نمیپرسه و بی محلی میکنه ولی من همچنان احترام مادرشوهرمو دارم
و اینم بگم توو این سالها من جواب ندادم تا احترام بزرگتر حفظ کنم ، ولی گاهی شوهرم حال اونا میپرسه، بهش میگم اونا مارو اصلا آدم حساب نمیکنن بعد تو 😔
پس میگن دلی که بشکنه خدا باهاشه کو؟؟؟؟ خیلی خیلی دلم شکسته 😢😢😢