کاش فردا دنیا به اخر میرسید آنگاه شتابان سوار آخرین قطار میشدم و در خانه ات را میکوبیدم و بهت میگفتم با من بیا دیگر میتوانیم بدون ترس و احتیاط به یکدیگر عشق بورزیم؛چون فردا دنیا به اخر میرسد/
من همیشع ی صندلی واسم کم بود ،کتم واسم تنگ بود ، کفشام برام کوچیک بود،ساعتم خواب میموند و من ازش جلوتر حرکت میکردم .دنیا برا من جای کوچیکیع ،احساس میکنم همع جا بستس و نمیتونم نفس بکشم، انگار همع این لحظع هارو قبلا دیدم، درختا، صدای ابشار،قورباغه ها، اونارو زمانی میبینم ک در حال مردنم/