همه از مادرشوهر میکشن من از مادر خودم.
خواهرم شهر ما درس میخونه خوابگاه نیست پیش ما میمونه.
خونم شصت متره
شوهرم حرفی نداره. میگه پیشت هست و تنها نمیمونی.
خودم بچه کوچیک دارم و دانشجوام
ایام امتحانات من و خواهرمه
برادرم میخواست بیاد شهر ما برای عمل چشم
به مادرم گفتم شرایطم الان مناسب نیست
امتحان داریم و خونم کوچیک هست
بمونه دو هفته بعد بیاد که خواهرم برای فرجه میره و من وقتم ازاده
به هر حال رسیدگی میخواد
شوهرم مرخصی نداره که باهاش بره برای عمل و همراه باشه
قبول نکردن مادرم خودش با داداشم اومد و رفتن هتل
حالا طلبکاره مادرم که داداشت رو تحویل نگرفتی نگفتی بیایم خونت
شوهرت نیومد مارو با ماشین ببره