سلام لطفا صبوری کنید ماجرای من جالبه
قفل شده تایپ قبلیم🤣
دارم میگم براتون
خلاصه یکم شک افتاد ب تن همه اعضای خانواده شوهر
ماهم عروسی دعوت بودیم یکی از جاریام قبل مراسم عروسی زنگ خواهر فلانی زد ک ابجی چرا همه حرفاش دروغ و....
کلا دعواشون شد و پدرشوهرم پشت زنشو گرف و جاری من کباب شد این وسط
خبر ب خانمه رسید و بهم برخورد و گفت من میرم خونه خواهرم تا شنبه
اخه دوشنبه صیغه تموم میشد
پدرشوهر سادع منم بردش
اما موقع رسیدن خواهرزنش ، اصلا تعارفش نکردن و برگشت
دن رفتن انگشترنشون هم ازش گرفت
شد دوشنبه نیومد دوهفته شد نیومد تا اینکه گفت فلان شنبه میاد ماهم رفتبم خونه پدرشوهر استقبال
اول گفت توراهیم با ماشین داییم
بعد تلفن قطع کرد بعد گفت ماسبن خراب شد
یبارم من زنگ زدم قطع کرد
هزار فکر کردیم همه خلاصه نیومدن ابرو پدرشوهرمم رفت
خلاصه ی ۲۰ روز شد ک انگار رفته و نمیاد ی شب هم نشستم با جاریها ب پدرشوهر گفتم بیخیالش زن زیاده
ولی قافیه رو باخته بود
تلفنی باهم بودن
ی شب تنهایی بودم پیش پدرشوهرم و شوهرم
تلفن داد با زنه حرف بزنم گفت من نمیام دیگه
گقتم پ تلفن زدن چکاریه دیگه تکلیف معلومه و....
ی مدت گذشت ک گفتن داره میاد
اومد و سه ماه صیغه شدن باز