والا چی بگم...
خواستگارم(محمد) توی مغازه داییاش کار میکنه
که مغازه کنارِ مغازهی ماست. من برای اولین بار رفتم مغازه داییش و میخواستم لوازم خریداری کنم؛ اونجا منو دید و از همون جا به دایی اش گفت و دایی اش به مامانم اطلاع داد. چند باری پیشنهاد داد، مادرش، خواهرش و... هم آمدن و گفتن ما میخوایم بیایم خونتون دخترتونو واس پسرمون خواستگاری کنیم
ما هم جواب منفی دادیم؛
هنوزم هر روز میبینمش و بهش علاقه دارم اما چون غرور دارم نمیتونم غرورمو و بشکنم...