چند روزه اصلا تو حال خودم نیستم حالم از دنیا بهم میخوره شوهر بیکار و اجاره و بچه هام حتی لباس تو خونه هم ندارن بپوشن بیچاره دختر بزرگم همش میگه مامان سردم میشه بیرون نمیرم کاپشن نداریم یخچال خالی شوهرم از سر کار رفتن فراریه خودمم رفتم با کمک بابام هزینه کردم وسایل خریدم کلاس رفتم که کاری شروع کنم از شانسم کارم هنوز رونق نگرفته اعصابم از همه جا خورده بعد امروز رفتم خونه مامانم دیدم داییم اونجا هست به شوخی گفتم دایی دخترت زایمان کرده به زندایی بگو کاچی درست کنه بیاییم دور هم بخوریم بخدا تو دهنم موند یه جوری منو بین خاله هام و آبجی داداشام خیت کرد فقط گریه کردم بچه هام خواب بودن همونجوری بیدار کردم لخت تو سرما آوردم خونه بیچاره آبجیم دنبالم دوید گفت آبجی نمیدونی کار همیشگیشه به دل نگیر ولی من حالم خیلی بد بود همش صداش تو سرم میپیچیه میگه گرسنه بدبخت دیروز برات نپختم ولی من فقط به شوخی گفتم اصلا اهل کاچی نیستم یه حسی دارم میخوام فقط بمیرم حالا بقیه کاراش رو هم مینویسم بخونید
عزیزم خودتو ناراحت نکن،ایشالا زودی مشکلت حل شه،چقد نفهمه
من بینقص نیستم؛ نه!!! همیشهی خدا، پا توی لجن میگذارم و تازه وقتی به کثافت کشیده شدم میفهمم!امّا یک چیزی را خوب یاد گرفتهام، و آن این است که چطور کفشهایم را پاک کنم و به راهم ادامه بدهم...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من بینقص نیستم؛ نه!!! همیشهی خدا، پا توی لجن میگذارم و تازه وقتی به کثافت کشیده شدم میفهمم!امّا یک چیزی را خوب یاد گرفتهام، و آن این است که چطور کفشهایم را پاک کنم و به راهم ادامه بدهم...