منو خواهرم جاری هستیم و با مادرشوهر سه تا در یک ساختمان زندگی میکتیم الان هرشب و هر روز مادرشوهرمون بدون هماهنگی غذا درست میکنه و میده از اون طرفم ماهم غذا درست کردم و غذا مون میمونه هر چی پسراش میگن با فاصله بده گوش نمیکنه ...از طرفی گقته ب پسرش جمعه عصر بریم جیگرکی خواهرمم حوصله اشو اصلا نداره میگه هروقت میاد زهرمارمون میکنه ...چیکار کنیم بد جور تو گل گیر کردیم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خواهرم میگه بیرون میاد همش داره یا غیبت میکنه ی بار هم شوهر خواهرم ب خواهرم گفت گلم مادزشوهرمون گفت ...
اینا همش از تنهایی و بی هم صحبتیه. شما دو تا با همید و خواهرید و زیاد تحویلش نمیگیرید، اونم دلش هم حرف میخواد. مادر شوهر من رو داشتید که نمی ذاره پسرهاش پیش عروس بخوابم چی می گفتید؟
بیشتر خواهرم ناراحته ...دوست داره هیچکی دور و برش نباشه
بببین خواهرت دونگرا و غیر اجتماعیه. نذار روی شما اثر بذاره. طفلک پیرزن همه کار میکنه محبت شما رو جلب کنه، خواهرت نمیخواد. شمابراش دختری کن. اینایی رو که میگم، دیدم که میگم. خودت رو دست احساسات غلط خواهرت نده. به خدا مادر شوهر من زندگیم رو نابود کرد. بگم گریه می کنی. ولی امروز بهش گفتم دوست داشتید مشهد بری بگید میامبا آقاجون میبرمتون. حالا نه اون میاد نه من می تونم. ولی حرف هیچ خرجی نداره. مسلما خوبی شما رو دیده که برای پسر بعدی هم اومده. پس خوبیه رو حفظ کن. به خدا من آرزومه مادر شوهرم یه محبت کوچیک کنه. غذا که سهله.