زنداداش من مادرش روکه خیلی هم جوون بوده ازدست داده
مامانش معلم من بودخیلی جوون بودباهامون روزقبل قرارگذاشت بریم راهپیمایی22بهمن ساعت9صبح
صبح دیدیم نیومدبعدگفتن موقع نمازصبح توحیاط خونه خورده زمین آمبولی کرده
حالادخترش که عروس ماست بعداین همه سال همش غمگینه
باباش هم دختراش روبزرگ کردوشوهردادوهنوززن نگرفته
واقعاهیچ کس مادرنمیشه