امشب دم در دستشویی داشتم ، پارچه ای که باهاش دخترمو خشک میکنم رو آویزون کردم
رو به روم یه خونه ی شلخته و آشپزخونه ی پر از ظرف و شیشه شیر و عرق نعنا و گریپ میکسچر و گوش پاک کن و.... بود
همیشه به شلوغی حساس بودم، اما دقت کردم دیدم حس بدی ندارم..
داشتم میرفتم که پوشک دخترمو عوض کنم، یه لحظه وایسادم
از توی پذیرایی، صدای دخترم اومد که باباش داشت باهاش بازی میکرد، میخندید 😊
صدای شوهرم می اومد که از خنده های دخترش ذوق میکرد... 😍
چشمامو بستم..😇
اینجا خونه ی منه.. 🙂
و اینم صدای دخترمه... 😌
چه روزایی با سختی گذشت، چه شب هایی با خدا حرف زدم...
چه نامردی ها و سو استفاده هایی ازم شد...
چه لحظه های ناخوشایندی سپری شد...
اما در نهایت امشب با تمام وجود خوشبخت بودم.... 😍
پ. ن:
من خیلی وقته گذشته رو فراموش کردم، اما یه لحظه به آدما های گذشته فکر کردم که منو زیرپاهاشون له کردند و خدا رو شکر کردم که جوری زندگیمو ساخته که دیگه اسم هاشون هم یادم نیست... من واقعا خوشبختم..
راستی دندان پزشکم بهم گفت تو و شوهرت شبیه هم هستید، دخترتون هم شبیه هردوتون...
ازون روز حس میکنم یکی شبیه خودم رو پیدا کردم💕
(خدابرام پیدا کرد)
قدر_داشته_هامو_میدونم#
مینویسم# _یادم_نره
خدایاشکرت#