حرفای مادر وخواهرم بود
اخه من عاشق یکی بودم که بخاطرش کلی خواستگار خوب رد کردم ویه عمه ی دارم که فک کنن ۴۰ یل ۴۱ سالشه ومجرده همیشه بم میگن تو هم مثل عمت مجرد میمونی تا اینکه این حرفشون تو مخم حک شده وباورش کردم ودیگه با کامل وجودم حس میکنم دیگه من تا اخر عمر مجرد میمونم وکلی استرس دارم
حتا میترسم درس بخونم اخه چون عمم تقریبا استاد دانشگا شده ... ومیترسم منم درس بخونم وتوی درسام موفق بشم وبه جای خوب برسم ومثل عمم مغرور بشم خیلیییی از تنهای میترسم من یه ادم کامل اجتماعی هستم واز تنهای متنفرم...
من الان ۱۹ سالمه خواستگار دارم ولی مثلا یا تحصیل کرده باشه وهنوز نرفته سرکار یاکار دولتی داره وقبول نمیکنه ادامه تحصیل بدم یا کارش خوب باش وقبول کنه ادامه تحصیل بدم ولی رفتیم تحقیق کردیم گفتن ادم بدی هس...
حالا یه بار به عقد رسیدیم لباس عقد واینا گرفتیم بعد یهو پسره خیانت کرد... واین اتفاق باعث شد که من بیشتر به حرف خانوادم رو باور کنم واینکه قسمت ازدواج رو ندارم
و از طرفی هرچله یادعای برمیدارم خواستگار میاد ولی ازدواج جور نمیشه شاید چون از ته دلم اعتقاد ندارم بخدا دس خودم نیس
و از یه طرف امار سن ازدواج بدجور اومده پایین اخه چخبره😐😐
خواهشن مسخره نکنید واقعا این حرفشون بدجوررررر روم تاثیررررر بددد زاشته
چکار کنم این حرفاشون از ذهنم پاک کنم اخه من خودم میدونم منطقی نیس عمم سرنوشتش اینطوری شد یعنی منم باید سرنوشتم اینطور باشه...
استرس#