مشکلات با پدر و مادر

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 69 بازدید

سلام.

ما یک خانواده هستیم که ۵ دختریم. من اولی هستم خواهر سومی من حسابدار پدرم بود که سه سال پیش نامزد کرد و متاسفانه با نامزدش حدود ۱/۵میلیارد از حساب بابام کم کم و به صورت اینترنتی برداشت کردند.

بعد از مدتی ما با توجه به بدهکاریهای بابام و د رحال ورشکست شدنش و پولدار شدن دامادمون متوجه شدیم.

البته اینو بگم که داماد ما انگار از اول فقط قصد داشته پولی از خواهرم بگیره و اونو ول کنه چون این پولا از نه ماه قبل از عقد برداشت میشدن  و همه به حساب دامادمون میرفتن.

و با اصرار ما خودش تنها و بدون پدر و مادر اومد خواستگاریو گفت اگه منو میخواهید بدون پدر و مادر باید قبول کنین . متاسفانه پدر و مادر من هم قبول کردن و خواهرمو تو محضر بدون اطلاع پدر و مادر ایشون عقد کردند. بعد از مدتی چون دامادمون در حال تعویض شناسنامه بود و در محیط کوچکی هم زندگی میکردن پدر و مادرشون متوجه ازدواج ایشون شدند.

که اومدن خونه ما و داد و بیداد که باید طلاق بگیرن .رو این حساب پدر من که اصلا از برداشت پول توسط خواهرم اطلاع نداشت رفت و یک آپارتمان زد به نام خواهرم و یک ماشینم براش خرید بعد اونا گفتن باید مهریه شم ببخشه که باز پدر من کوتاه اومد و رفت مهریه رو بخشید. البته اینو بگم که ما بعد از متوجه شدن از برداشتن پول توسط خواهرم از دامادمون چک بابت مهریه گرفتیم چند تا چک دیگه هم گرفتیم برای پاس شدن که تاریخاشون تقریبا دو سال بعد بودن.

بعد زمانیکه به پدرشون اطلاع دادیم که ایشون از بابام دزدی کردن. درحالیکه هنوز خواهر منو به عنوان عروسشون قبول نداشتن گفتن حقتونه. ولی وقتی گفتیم ما ازش چک داریم. بعد از مدتی اومدن و بنا بر دوستی گذاشتنو گفتن که میخوان عروسی بگیریم به شرطی که تمام چکایی رو که دارین پس بدین باز پدر من کوتاه اومد و چکارو پس داد.تو این مدت منو خواهرام با اون خواهر و دامادمون قهر بودیم.

ولی واقعا اینبار قصدشون گرفتن عروسی بود .و عروسی هم گرفتن. البته ما رو تلفنی دعوت کردن .من اصلا دوست نداشتم برم ولی به خاطره بابام رفتم بابام خیلی آدم ترسوییه.

عروسی رفتم ولی عروس کشون نرفتم و خونه عروس و دامادم نرفتم روز بعدم خونه پدر داماد دعوت بودیم که اونم نرفتم. به نظر شما حق نداشتم؟

حالا از بعد اون عروسی پدر و مادرم با منو خواهرم که نرفتیم جر و بحث دارن که شما آبروی ما رو بردین و ازمون دلگیرن.

حتی بابام یه خونه داره که ۵ ساله پیش داده به منو خواهرم کار کنیم در حدی که اجاره ندیم نه اینکه قطعی بهمون داده باشه. بعد اون قضیه سر لج افتاده که باید خونه رو خالی کنین. هر وقتم میریم خونه مادرم اینا اصلا باهامون حرف نمیزنن میگم چرا مامان حرف نمیزنی میگه من حرفی ندارم چی بگم؟

خیلی خسته شده بودیم از یه طرف باهامون حرف نمیزدن از طرف دیگه میخواستن کارمونو هم ازمون بگیرن. درحالیکه بابای من اصلا احتیاجی به اون خونه نداره.

به خاطر همین یه روز با خواهرم رفتیم خونه مامان بزرگم و همه چی رو در رابطه با خواهرم و پدر و مادرم گفتیم.

چون دیگه داشتیم غمباد میگرفتیم.

مادربزرگمم مامانمو صدا زد و باهاش صحبت کرد که چرا داره با ما این کارو میکنه.

از اون روز به بعد رفتارشون خیلی باهامون بدتر شده انگار دشمن خونیشونیم.

تو این فاصله خواهر دومیم سکته کرد و آنژیو شد.ولی باز مادرم عین خیالش نیست. وبهش میگه بخاطر کاری که کردین (همینکه به مادربزرگم گفتیم) کاش مرده بودی.

جدی ها نه فکر کنین از سر عصبانیت.

حالا به نظرتون تقصیر کیه ما باید چیکار کنیم اصلا دلم نمیخواد دیگه برم خونشون ولی از طرفیم میگم خدا گفته که به پدر و مادرتون احسان کنین حتی اگه به شما بدی کنن.

ولی خیلی سخته آخه خودشون مارو از خونه بیرون کردن. در حالیکه به اون خواهرم و دامادمون هیچی نگفتن. آخه این انصافه.

به نظرتون چیکار کنم؟


ممنون میشم جواب بدین.


ببخشید طولانی شد.





اطلاعات تکمیلی

سن ۳۴ جنسیت زن شغل مربی مهد وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام عزیزم، متن شما رو خوندم و مایلم در مورد چند موضوع با شما صحبت کنم :

نکته اول اینکه ما در این دنیا فرصت محدودی برای زندگی داریم و در این فرصت تلاش میکنیم بهترین تجربه ها رو داشته باشیم ، سوالی از شما و همه خواننده های این متن میپرسم: کی مسول این هست که زندگی ما رو اون جوری که خوشایند ماست درست کنه ؟
هر پاسخی غیر از" خودمون" معناش اینه که شما تا به این لحظه و در این سن که قرار دارید به اندازه کافی با مسولیت پذیری به شکل عمیق آشنا نشدین پس در این رابطه با درمانگر یا مشاورتون صحبت کنید یا خودتون به مطالعه بپردازید 
چرا اینو گفتم ؟ چون اگر روی این موضوع به خوبی کار نکنید بخش مهمی از توان و قدرت خودتون رو از دست میدید و کیه که دلش بخواد در این زندگی قدرت نداشته باشه ؟ و مهمترین حوزه در قدرت ، قدرتِ تغییر کردن هست ، انسانهای با هوش میدونند که نمیتونند جهان و سایر افراد و تغییر بدهند بلکه تنها کسی که میشه تغییرش داد خودشون، باورهاشون ، رفتارها و تا حدی هم منش و شخصیتشون هست.

پس سوال مناسب این نیست که به نظر شما حق باکیه ؟
واقعیت اینکه نه شما نه من و نه هیچ کس دیگه جای پدر و مادر شما نیستیم پس نمیتونیم بگیم چرا فلان کار و کردند! اگرچه ممکنه ما کار اونها رو تایید نکنیم یا خوشایندمون نباشه اما نمیتونیم بگیم حق ندارند این کار و بکنند، متوجه منظورم میشید؟ 
از علاقه مندی های من باز کردن مباحث عمیق روانشناختی و کاربردی در زندگی و توسعه و مراقبت فردی از خود هست دلم میخواست میشد بیشتر در موردش بگم ولی بستر متن و تایپ به من این امکان و نمیده چون من برای اینکه بتونم این مفاهیم و بهتون نشون بدم باید شما و در شرایط تجربه اونها قرار بدم که متاسفانه در این بستر نمیشه اما تلاش میکنم براتون کمی توضیح بدم.

خوب سوال مناسب چی میتونه باشه؟ 
من چطوری بودم که خانوادم طردم میکنند علی رغم اینکه من مایل به ارتباط با اونها هستم ، علی رغم اینکه ازشون رنجیدم؟
من چه کاری ازم بر میاد که بتونم رابطه ام رو بهبود بدم یا به خواسته ام برسم؟ (مثلا فرض میکنیم خواسته شما داشتن اون منزل یا محل کار و رابطه خوشایند با پدر و مادرتون باشه )

موضوع بعدی اینکه شما مرزها و حریم هاتون رو به درستی مشخص نکردین رابطه شما با خواهرتون اصلا با رابطه شما با والدینتون ربطی نداره میدونم که والدین براشون درک این موضوع سخت تره اما شما میتونستید با نگرش و رفتارهای مستقلانه اما همدلانه این مرز و مشخص کنید و هنوزم این راه کاریه که میتونید پیش بگیرید.

موضوع بعدی:  از بزرگترین اشتباهاتی که ما معمولا در روابط دچارش میشیم باز کردن راه نفر سوم به رابطه است حالا تحت هر عنوانی :
چه قاضی بشه بینممون بگه حق با کیه ، چه بخواد در درل مارو گوش بده بعد میانجگری کنه چه غیبت کنیم با یکی علیه نفر سوم و....
تنها فرد سوم سازنده در رابطه  درمانگر ماست و نه هیچ کس دیگه
پس با اینکه من به شما حق میدم که حرفها و هیجانهای فرو خورده زیادی ازین وقایع داشته باشید اما گفتگو با فرد سوم رو تایید نمیکنم پس ازتون میخوام درک کنید که والدینتون حق دارند از شما دلخور باشند این موضوعات در خانواده شما بوده بین شما مشترکه و بدون اجازه هم با بقیه نباد در میون گذاشته بشه در این جور مواقع با فردی متخصص صحبت کنید خیلی بیشتر به نتیجه میرسید.

در مورد رابطه خواهر و پدرتون سوالهای زیادی وجود داره و ابهاماتی که اگه روزی اونها از من سوال بپرسند ممکنه حرفهایی براشون داشته باشم  اما که به نظر من این موضوعات به شما مربوط نیست یعنی در حوزه اختیار شما نیست نهایت میتونستید دیدگاهتون و با پدر یا خواهرتون در میون بگذارید اما با اونها در نهایت انتخاب میکنند چه رفتاری بکنند، اینکه خانواده شما با اونها چه رفتاری دارند و مقایسه خودتون با اونها امری کارآمد نیست شما رابطه خودتون جایگاه خودتون و حقوق و خواسته های خودتون رو دارید ، پس من پیشنهاد میکنم شما متمرکز به رابطه خودتون بشید 
مثلا از خودتون بپرسید الان مشکلم با خواهرم  یا خانواده ام چیه؟ از چی دلخورم و خواسته ام در این رابطه چیه؟ و بعد در مورد اون موضوعات باید باهم صحبت کنید که البته این صحبت هم خودش قوانین و روشی داره تا موثر باشه 
درکل باتوجه به شغل شما و این موضوعی که مطرح کردید من کارگاه های مهارتهای توسعه فردی رو به شدت به شما پیشنهاد  میکنم.
براتون آرزوی موفقیت دارم.
 

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha