2723

احساس گناه بعد از فوت مادرشوهر

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 208 بازدید 1 تبادل تجربه

سلام و عرض ادب

من 6 ساله عروس یک خانواده خوبم که رابطه خوبی با همه اعضای خانواده همسرم داشتم و دارم. من دو فرزند پسر2 و 4 ساله دارم و تو یه ساختمون با خانواده همسرم زندگی میکنم پسر بزرگم یکم شیطونه و لجباز البته غیر قابل کنترل نیست. همه از روز اول خیلی دوستش داشتن و دارن به همین خاطر خیلی جاها برخورداشون و رفتاراشون با تربیت من متفاوت بود به طوری که الان که پسرم 4 سالشه برای خواسته های نامعقولش پیش عمش میره نه من. و اونم بهش اجازه میده مادر مادرشوهرم هم با ما زندگی میکرد و مدام برچسب بی ادب و بد ذات و بدجنس به پسربزرگم میداد و از پسر کوچکم تعریف میکرد منم تحمل میکردم یک روز که به پسرم گفت بد قلب و بد دل و گفت که این پسرت بزرگم بشه آدم بدی میشه. منم که این همه مدت تحمل کرده بودم بغضم ترکید و با گریه گفتم چرا اینجوری میگی چرا بهش حرفای بد میزنی من دلم میشکنه روش تاثیر بد میذاره که مادرشوهرمم از من پشتیبانی کرد که بلا فاصله مادر شوهرمو بغل کردم و بوسیدمش که ببخش دیگه نتونستم تحمل کنم. تو رو مثل مادرم دوست دارم و حلال کن اونم منو بوسید و تموم شد. حدود ساعت 10 شب دوباره اومدم به مادر شوهرم سر زدم و احوالشو گرفتم که گفت خوبم به نظرم خوب بود. آخه مشکل قلبی حاد داشت طوریکه دکترا جوابش کرده بودند و این بار آخر یه دکتر گفت خوب میشی و روحیش که خوب شد بیماریشم خوب شد و سرحال بود تا اون روز لعنتی اون بحث پیش اومد. البته سه روز بود دوباره سرفه میزد و چند بار هم بالا اورده بود که میگفت سرما خوردم. صبح روز بعد از اون بحث پدر شوهر و مادر شوهرم رفتن خرید و ناهار خوردن و خوابیدن. عصر پا شده بود چایی دم کرده بود و دوباره رفته بود رو تختش بعد از یک دقیقه پدر شوهرم میره میبینه پا نمیشه مارو صدا کرد رفتیم پایین و من کلی ماساژ قلبی و تنفس مصنوعی و اورژانس و ...ولی دیگه تموم کرده بود در اثر ایست قلبی. حالا من احساس گناه میکنم من مقصرم و من باعث مرگش شدم با اینکه خیلی ازم راضی بود و دوستم داشت و من هم دوستش داشتم بخاطر حرفای مادرش اون بحث پیش اومد. البته کل اون هفته خیلی ناراحتی واسش پیش اومد. و خواهر شوهرمم تو جمع و مراسم گفت که اون روز خیلی ناراحت بوده که تو گریه کردی و بخاطر تو سکته کرد ولی ایشون روز بعد فوت کردن نه در دم ولی هم اونا هم من حس میکنم تقصیر من بوده منم خیلی ناراحتم و شب و روز ندارم بگین چیکار کنم ممنونم

اطلاعات تکمیلی

سن 30 جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام عزیزم، 

بهتون تسلیت میگم  و متاسفم از اینکه این  افکار به شما فشار آورده  و بدیهی اوقات سختی را سپری کنید.

 من چند نکته رو مایلم با شما بیان کنم:

 در مورد سبک  ارتباطی شما که  همان بار اول احساس و افکار خود را ابراز  نکرده‌اید احتمالا در سایر امور نیز به همین شیوه  رفتار می کنید این موضوع می تواند روابط شما آسیب برساند،  یادتون باشه وقتی دل آزردگی نگرانی ،خشم وسایر احساس های خود را ابراز نکنید آن ها انباشته می شوند و در فرصت دیگری به شکل اغراق شده بیرون می آیند.

 پیشنهاد می کنم در مورد سبک  ارتباطی و ابراز جرات مندانه روی خودتون کار کنید.

 این حق شماست که انتخاب کنید  چه روش تربیتی برای فرزندتان پیش بگیرید.  حرفهای بزرگترهای موثر مثل پدر و مادر پدربزرگ مادربزرگ، معلم  و هر فرد نزدیک دیگری که تعاملات زیادی با کودک ما دارد بسیار در شکل گیری باورها شخصیت کودک ما موثر است پس نگرانی شما به جا بوده و وظیفه مادری شما اعتراض برای رفتار غیر سازنده بوده است.

احساس گناه در این مورد احساسی مخرب  و غیر واقعی است. برای فوت هر کدام از ما  مجموعه عواملی وجود دارد که بسیاری از آنها ناشناخته است  پس این نتیجه گیری ناکامل و ناکارآمد است. از طرفی همه ما خودمان مسئول گفته ها و رفتارهایمان هستیم. اگر هم  علت این حادثه دلخوری مادر شوهر شما باشد قبل از هر فردی خود ایشان مسئول این موضوع هستند چراکه ایشان انتخاب کردند  حرفهایی بزنند و همیشه همه رفتارهای ما هزینه در پی خواهد داشت.

در این شرایط عزت نفس خود را حفظ کنید و خودتان میزبان دریافت برچسبها و قضاوتهای  دیگران نباشید.

 اگر این احساس گناه در شما بسیاراست  از یک مشاور یا روانشناس کمک بگیرید.

تجربه شما

login captcha

سلام ممنون از راهنماییتون اما متاسفانه گویا متنی که نوشتم خیلی رسا نبوده من از مادر مادر شوهرم یعنی مادربزرگ 90 ساله همسرم صحبت کردم که ایشون به فرزندم برچسب میزدن و مادر شوهرم هم مدام بهشون میگفت منم بهشون گفته بودم اما بی تاثیر بود مادر بزرگ همسرم کلا خیلی غر میزد حتی به مادر شوهرم من که گریه کردم مادر شوهرم از دست مادرش غصه خورد که چرا انقدر اذیت میکنی و زبونت آدمو میرنجونه..که منم بخاطر مادر شوهرم خیلی ناراحت شدم و بغلش کردم بوسیدمش حلال خواهی کردم حتی از مادر بزرگ همسرمم عذر خواهی کردم. شبش خواهر شوهرم زنگ زد که حقش بود و خیلی اذیت میکنه خوب کردی دفاع کردی و میخواستن از من دلجویی کنن. مادر شوهرمم که خیلی از مادرش اذیت بود درددل کرده بود پیش دخترش که حتی عروسم رو به گریه انداخته خیلی ناراحت شدم. منم غصه ام از اینه که بخاطر گریه من غصه خورده باشه و ایست قلبی کرده باشه البته 24 ساعت بعدش نه همون لحظه...