ترس از برگشت خواهرشوهر

خواهر شوهرم خارج کشور زندگی میکنه. بعد ازدواجمون ندیده بودمش بعد چند سال اومدن ما با این که دور بودیم اومدیم استقبالش نظر خودم بود همسرم تصمیم نداشت بریم تا یک هفته بعدش بریم. با اصرار من رفتیم .بار اول همه چی خوب بود. بعد چند سال دوباره اومدن من برخوردم خوب بود ولی خودش یک جوری بود اینو حس میکردم ولی گفتم لابد اخلاقشه.. بعد تو خلوت در مورد من با همسرم حرف زده بود همسرم ازم حمایت کرده بود و اومد بهم گفت من خیلی عادی برخورد کردم خنده رو لبام بود . ولی سه ماه تمام باعث شد من با همسرم بحث داشته باشم حتی بیماری که داشتم عود کرد. بعد دو سال دوباره که خواست بیاد من درگیر اثاث کشی بودم با بچه 15 ماهه همسرم بهم میگفت اصلا رفتارت جالب نیست خواهرمو گرم بگیر در صورتی که از نظر خودم خوب بودم بعد یک دعوای دیگه.. تصمیم گرفتم دعوتشون کنم هنوز خونمون بهم ریخته بود و کارگر می اومد من تمام تلاشمو کردم. در کل آدم کم حرفیم ولی چیزی کم نذاشتم سعی کردم بیشتر حرف بزنم رو میز ناهار. بعد گفت گرمه من رفتم کولر روشن کردم بعد چند لحظه گفت دستت درد نکنه من فکر کردم بابت غذا تشکر کرده. گفتم نوش جان بعد گفت از لحاظ خفگی هوا گفتم تو جمع خیلی حس بدی داشتم میتونست نگه ولی باز به روم نیاورم. آدم آرومی هستم اهل دعوای خانوادگی نیستم میبینم میشنوم میگذرم.به همسرم گفتم انسان قابل تغییر من خودمو تغییر میدم بیشتر حرف میزنم ولی خواهرش انعطاف نداره. من با کسی جور بشم انقد حرف میزنم ولی ایشون خودش راه نمیده با هم 15 سال اختلاف سنی دارم. وقتی میخوام ببینمش اضطراب شدید میگیرم تپش قلب میگیرم همه حواس شوهرم بهم هست دهنمو نگاه میکنه من چی بهش میگم اینو کاملا میبینم و حس میکنم نمیدونم باید چی کار کنم. حتی اصرار داشت بریم اون کشور ولی من از خواهرشوهرم میترسم. میگه تحصیلات بچه رو بفرستیم من حتی دوست ندارم بچمو اونجا بفرستم پیش اونا بمونه ولی همسرم با خواهرش در مورد بچم حرف میزنن که بفرستیمش ولی من مخالفت کردم . ولی دوست دارم بچم خارج ایران تحصیلات کنه ولی اونجا دوست ندارم... نمیدونم چی کار کنم ایشون دو سال دیگه بازم میاد هر وقت یادم میاد استرس شدید میگیرم. از این که همسرم اینجوری شده خیلی ناراحتم قبلا بهش میگفتم ازم انتقاد کن چه چیزایم بده تغییر بدم ولی میگفت همه چی خوبه اینجوری دوست دارم ولی بعد اون حرف دیگه خیلی چیزا تغییر کرد...لطفا راهنمایم کنید.. مادرهمسرم زن خوبیه تصمیم گرفتم با اون صحبت کنم شاید با همسرمو دخترش صحبت کنه نمیدونم تصمیمم درسته یا نه؟ به همسرم میگم میخوام با مادرت صحبت کنم میگه ببخشید یک چیزی گفتم ولی بار اول با تمام بحث ها بخشیدم همه چیزو دو طرفه دیدم ولی دوباره تکرار شده من نمیتونم با این قضیه کنار بیام