سلام. من در ارتباط با وابستگی همسرم به خانواده اش و برعکس مشکل داشتم. به عنوان مثال همسر من راضی برای شاد کردن پدر مادرش یک سفر رو بریم و وقتی من میگم که دوست دارم سفر دو تایی بریم میگه که خب اونها پدر مادر هستن و  وظیفه است در حالی که به نظر من سالی یکی دو بار سفر با پدر مادر کافیه حتی وقتی یک سفر یا جایی کمپینگ یک روزه میریم میگه چون دوستا یا پدر مادرم نبودند بهم خوش نگذشت متاسفانه خانواده شوهرمم طوری نیستند که متوجه باشند و خودشون بخوان به پسرشون آگاهی بدن بلکه با رفتارهاشون اون رو بیشتر تشویق به این کار میکنن.حتی وقتی حرف سفر میشه میگن ما هم میایم زودتر از اینکه من آماده بشم اونها آماده شدن. این رفتارهای همسرم باعث شده از خانواده اش بیزار بشم. البته بگم که پدر و مادر من رو هم در بیشتر این سفرها میبره حتی مسائلی تو زندگی من هست که من خبر ندارم و خانواده همسرم زودتر در جریانن. همسرم تک فرزنده. من چطور همسرم رو راهنمایی کنم که منجر ب دعوا نشه. حرف زدم دلیل منطقی اوردم. بحث کردم دلخور شدم . همه کاری که به ذهنم میرسید کردم

من شاغلم با تحصیلات بالا از بهترین دانشگاه دولتی تو رشته خودم. حقوق بالاتر از همسرم. اینا مهم نیست فقط یعنی طوری نیست که بگه شما عقلت نمیرسه یا راهنمایی های خوبی نمیکنی

از اول هم خیلی به پدر مادر همسرم احترام میذاشتم. الان کمتر راستش اصلا نمیتونم نگاهشون کنم

اطلاعات تکمیلی

سن 33 جنسیت زن شغل کارمند وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزيز ... وقتی همسر شما تک فرزند هست انتظار اين ميره كه ايشون بسيار وابسته خانواده شون باشن...  شما یک دفعه نميتونيد ايشون رو از خانواده ش دور كنيد و اينكار كم كم بايد انجام بشه برای اينكار بايد وقتی تنها هستيد كاری كنيد كه خيلی بهش خوش بگذره و همينطور واسه كارهای هرچند كوچيک كه مستقل از خانواده ش انجام ميشه تشويقش كنيد و بهش بگين خوشحالم از اينكه تو اينقدر رو پای خودت هستی و مستقل رفتار ميكنی تا براش انگيزه بيشتر بشه واسه مستقل شدن و البته خيلی آهسته آهسته و به یکباره نميشه

موفق باشید

تجربه شما

login captcha

من بيست ساله شوهرم به خانواده خودش فقط محبت ميكنه اونا اصلا فقط برای پول گرفتن ميان ميگيرن و ميرن در حدى كه براى برادرش آپارتمان خريد ولى اصلا بهش احترام نميذارن و من كه ميگم بدتر ميكنه ديگه خسته شدم تورو خدا كمكم كنين

سلام شوهر من هم همين خصوصيات رو داره با اين تفاوت كه پدر همسر من فوت كرده مادرش خيلي پيره و يه خواهر داره با مادرش زندگي ميكنه ازدواج نكرده تقريبا ٥٠ سالشه.شوهر من به تمام خانوادش وابستگي بيش از حدد داره،٨ تا خواهر برادر هستن كه شوهر من آخرين فرزندشون هست كه ٤٠ سالشه،٥ ساله ازدواج كرديم هميشه كه از سر كار مياد هر روز اول بايد بره خونه مادرش اينا بعد بايد بياد خونه،تو اين چند سال هم درگيري زياد داشتيم،يه جوريه كه تو كارش با برادرهاش شريك هستن تو همه مسائل مالي و آينده برادرش بايد برامون تصميم بگيره تو أمور خونه هم خواهرش هماهنگ كنندست .٢ تا بچه دارم،يك بار هم درگيري شديد بين اون و خانوادم گرفت تا كلانتري رفتن،پدر مجبور شد با چاقو تهديدش كنه ،شوهرم دست رو پدر م و مادرم بلند كرد ولي تا حالا نشده من به خانوادش بي احترامي كنم،اولويت فقط خانوادش و ميبينه ،تو هيچ تصميم مهم زندگيمون نميتونم نظر بدم ،از در آمدش خبر دارم از چيزهابي كه داره،ديگه هم من هم خانوادم به خاطر بچه هام كوتاه اومديم داريم باهاش كنار ميايم،فقط خودم واقعا عصبي و افسرده شدم ديگه نميدونم چيكار كنم