تصمیم برای قطع رابطه با خانواده همسر

سلام. من خیلی از مادر شوهر و خواهرشوهرهای نامردم رفتارهای بی ادبانه زیاد میبینم. صبر ایوب داشتم تا زندگی مو تا الان که ده سال ازش میگذره حفظ کردم. به خدا خسته شدم دیگه تحملم تموم شده. آخرین بار که اومدن خونمون گفتم دیگه نمیرم خونشون و تمام. هر چی میخواد بذار بشه. برام اصلا مهم نیست دیگه هیچی  عوضش دیگه روی ماه هیچ کدوم رو نمیبینم. من امسال به اصرار مادرشوهر جالبه [ اصرار] برای پسرم تولد گرفتم و همشون رو دعوت کردم کلی پسرم ذوق و شوق تولد داشت که برام میخوان کادو بیارن شب از ذوق خوابش نمیبرد بچم. [ قبلش اینم بگم که چهار تا پسر عمه داره بچم که همگی هر سال تولد دارند. و کادوهای خوشگل اسباب بازی و بعد از تولد هم سر اسباب بازی ها بساطی داریم ،این میخواد، اون قایم میکنه]

خلاصه من امسال گفتم بچه میبریم جاهای دیگه . اما دلش تولد میخواد با هر زحمتی بود دست تنهایی و با سختی و دریغ از یه کمک گرفتم. بعد که میخواستند بیان با هم قرار گذاشتن کادو نیارن دیگه که مثلا پسر عمه های عزیزش دلشون کادو نخواد و حسودی نکنن. یکیشونم یه کادو کوچولو [سی هزار تومن] آورده بود به من گفت این رو باز نکن بگو لباسه. که آرتین [پسر عمه بچم] دلش میخواد .

بعد پسرم هی میومد میگفت مامان بیا کادوها رو بچین اینجا. من مونده بودم چی بهش بگم. خلاصه فقط کادو من بود با باباش. که اونم میگفتن باز نکنین بهمون.

شما بگید من چه کار کنم؟ خیلی دلم شکسته. این یکی از کاراشون بود.. باور کنید هر بار ما هم رو میبینیم یک چیزی پیش میاد و من از بی ادبی اینا اعصابم خورد میشه.